آخرين چيزي كه قبل از امشب از تو يادم بود نگاههاي تصادفياي بود كه از هم ميدزديديم و آن نگاه نافذ كه انگار چشمهايم را طلسم ميكرد و وادار به مبهوت ماندن و تلاقي و توقف بر نگاهت... سالها و حسهاي زيادي از آن روزها و حسها عبور كرده تا امشب كه صدا و لحن آرامت، صدا و لحنم را به لرزه انداخت... اگرچه حرفهاي امشب از عادي بودن كم از بلندبلند خواندن روزنامه نداشت اما خوب مردهاي را كه شايد هرگز حتي زنده هم نبود از گور بيرون كشيد... اين حس شايد اصلا ناشي از تعلق خاطري در اين لحظه نبوده باشد اما يادآوريكننده حس و شوقي ساده در گذشتهاي دور بود كه بسيار لذتبخش بود... حسي شايد حتي كودكانه كه زنده شدنش چيزي از خودم و منِ گذشته را كه شايد براي منِ امروزم قابل تصور هم نيست، يادآوري كرد... صدايم ميلرزيد شايد چون روزگاري با تو حرف زدن از غيرممكنهاي زندگيام بود و بزرگي اين اتفاق زيادي عاديِ امروز هنوز از آن روزها با من بود... زنده شدن حسها و شوقهاي سادهاي از گذشتهاي دور كه در كشوهاي خاكگرفته خاطراتم مدفون شده بود را در پس يك مشت حرفهاي روزمره دوست داشتم...
۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه
...
به نظر شما وقتي راننده تاكسي يه مملكتي با ديدن ورد ليست تو دست مسافرش بپرسه، كن يو اسپيك اينگليش؟ و با اين جمله باب يه كانورسيشن درست درمون با يه اكسنت بريتيش خيلي كاردرست باز بشه، واقعا ديگه رسيدن به يه جامعه مدني همهجوره متمدن "حق مسلم ماست"شون نيست؟!
۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه
۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه
...
آره! شنبه امتحان دارم! چيه مگه؟! هيچ هم اشكال نداره كه تو اين روزها بيشتر از هميشه وبگردي ميكنم و بيشتر از هميشه هم آپ ميكنم!
خب آخه بيشتر از هميشه حرفم مياد هي... دارم از هوس كتابهاي نخوندهاي كه كادو گرفتم ميميرم البته اون ديگه خيلي درجه پررويياش زياده. فعلا تا شنبه شب بايد با اين مطالب حجيم كه رو دستم مونده گذران كنم...
پ.ن: اين گودر چه بلايي بود كه اين روزها بر سرم نازل كردي آخه خدااا؟!
خب آخه بيشتر از هميشه حرفم مياد هي... دارم از هوس كتابهاي نخوندهاي كه كادو گرفتم ميميرم البته اون ديگه خيلي درجه پررويياش زياده. فعلا تا شنبه شب بايد با اين مطالب حجيم كه رو دستم مونده گذران كنم...
پ.ن: اين گودر چه بلايي بود كه اين روزها بر سرم نازل كردي آخه خدااا؟!
هستهاي شدن
بهتر بود اول ميديدن ميتونن يه لامپ رو با انرژي هستهايشون روشن كنن بعد زرتي رو اسكناس 5 تومني عكسش رو چاپ ميكردن!
۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه
...
15 سال زندان تنها به جرم انتقاد از اشتباهات فاحش مسئولين، به جرم پرشور كردن دل مردم، اميد دادن به آينده و تغيير سرنوشتشون و دعوتشون به مشاركت در چارچوب قانون؟! آخه اينجا ديگه چه جور جاييه؟؟!!
15 سال، 7 سال و 5 سال تنها يك عدد نيستند، يك عمرند كه ناعادلانه به جاي استفاده درست براي آباداني و پيشرفت، در جهت ايجاد خفقان و سقوط بيشتر، تلف ميشه.
پ.ن: خدايا من اصلا دركت نميكنم!
15 سال، 7 سال و 5 سال تنها يك عدد نيستند، يك عمرند كه ناعادلانه به جاي استفاده درست براي آباداني و پيشرفت، در جهت ايجاد خفقان و سقوط بيشتر، تلف ميشه.
پ.ن: خدايا من اصلا دركت نميكنم!
...
تازگيها به اين نتيجه رسيدم حالا كه تلويزيون نميبينم چيزي هم از دست نميدم. از نظر كيفيت افتضاح برنامهها و رو اعصاب بودنشون نميگم كه اونهم جاي بحث داره. از اين نظر كه وقتي دوستان و سايرين دور و اطراف كه تلويزيون ميبينن راجع به برنامهاي بحث ميكنند و يا نكتهاي چيزي براي هم تعريف ميكنند من هم ميتونم همراهيشون كنم چون از قضا بارها پيش اومده كه همون نكته رو حين عبور از جلوي تلويزيون، رفتن به آشپزخونه، خوردن شام و... ديدهام. به اين ميگن وقتشناسي بهينه!
قانون بقاي دموكراسي و جمهوريت
هيچ دموكراسي و جمهوريتي معدوم نميشود و هيچ دموكراسي و جمهوريتي از عدم بوجود نميآيد. به عبارت ديگر اگر دموكراسي و جمهوريت در يك كشور به سادگي دود شد رفت هوا و فنا شد حتما در كشور ديگري (خصوصا برادر و دوست از نوع افغانستان) پياده خواهد شد.
۱۳۸۸ مهر ۲۸, سهشنبه
۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه
۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه
Sociology
يكي از سرگرميهاي جديدي كه تازه به وبگرديهام اضافه شده اينه كه در كنار خوندن وبلاگها و وبگردي لينك تو لينك، مطالب بازه زماني ارديبهشت تا تيرماه امسال رو هم تو آرشيوشون ورق بزنم... خوندن عكسالعملها، حسها و فكرهاي مختلف نسبت به يك سري اتفاق مشترك و اين موج مشاركت و اعتراض كه همه باهاش مواجه بوديم خيلي جالبه. به دليل ثابت نگهداشتن فاكتور "عمل" (همون اتفاقات) تفاوت و تنوع آدمها، شخصيتها و فكرهاشون در اين "عكسالعمل"هاي مختلف شوك، اعتراض، غم، سكوت، فرياد، بيتفاوتي، حسابگري و... خودش رو نشون ميده.
...
گاهي كلي تلاش ميكني كه يه موضوع رو پنهان كني و حتي مراقبي كه تو حرفهات هيچ اشارهاي به اين دغدغهات نكني اما اون به طرز زيركانهاي خودش رو تو برآيند رفتارهات مثلا تو جوكي كه تعريف ميكني، ايميلي كه فوروارد ميكني، لينكي كه سند تو ال ميكني، خاطراتي كه بهشون اشاره ميكني، كتابي كه انتخاب ميكني، فيلمي كه تحسين يا تقبيح ميكني و... نشون ميده. گاهي هم حتي يه دغدغهاي رو نميدوني و اصلا هم حواست بهش نيست و باز اون خودش رو با تكرار شدن تو رفتارهات بروز ميده. اين ضمير ناخودآگاه همه خروجيهاي آدم رو مثل دونههاي تسبيح با يه ريسمان به هم مرتبط و رفتارهاي آدم رو يكپارچه ميكنه و ميشه با كشف اون ارتباط كلي، به خودشناسي رسيد.
پ.ن: ضمير ناخودآگاه من مادر شدن رو دوست داره.
پ.ن2: ديشب قلبم تير كشيد...
پ.ن: ضمير ناخودآگاه من مادر شدن رو دوست داره.
پ.ن2: ديشب قلبم تير كشيد...
۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
Effeciency Ratio
راننده: شما تا حالا اين امامزاده رو رفتيد؟
مسافر: بله...
راننده: امامزاده خوبيه؟ چجوريه؟
مسافر: ... از چه نظر؟!...
راننده: منظورم اينه كه خوب حاجت ميده؟ خوب نذر آدم رو برآورده ميكنه؟ چند نفر تا حالا ازش حاجت گرفتند؟ ميدونيد؟ البته من شنيدم شابدوالعظيم خيلي خوب حاجت ميده...
...
مسافر: بله...
راننده: امامزاده خوبيه؟ چجوريه؟
مسافر: ... از چه نظر؟!...
راننده: منظورم اينه كه خوب حاجت ميده؟ خوب نذر آدم رو برآورده ميكنه؟ چند نفر تا حالا ازش حاجت گرفتند؟ ميدونيد؟ البته من شنيدم شابدوالعظيم خيلي خوب حاجت ميده...
...
۱۳۸۸ مهر ۱۷, جمعه
...
چند شبيست تا صبح مشغول خواب ديدن هستم، خوابهاي فشرده و پشت سر هم با موضوعات متنوع و خيلي پررنگ... اتفاقي كه در بيشتر اين خوابها ديدم، سفر بوده كه يا در سفرم و يا عازم سفر... محل سفر ديشب عين بهشت بود، حيف كه دوربين موبايلم در اون گير و دار خراب شد و نتونستم از اون طبيعت ناب چيزي ثبت كنم... از صبح تا حالا دارم مرور ميكنم ديگه آخه كدوم آشنا و فاميلمون از اون خونهها وسط اونهمه دار و درخت داره كه من با كتابهام راهي اونجا بشم و چند روزي تو دل طبيعت پاييزي اطراق كنم... كاش خواب ديشبم عينا تعبير ميشد...
۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه
...
"فحش یکی از اصول ایجاد تعادل در آدمیزاد است. اگر فحش وجود نداشته باشد، آدمی دق میکند. از تعداد و نوع فحش هر زبانی میشود از اوضاع مردمی که در یک ناحیه زندگی میکنند، سر در آورد و رابطه بینشان را کشف کرد. زبان فارسی اگر هیچ نداشته باشد فحش آبدار زیاد دارد. ما که سر این ثروت عظیم نشستهایم چرا ولخرجی نکنیم؟!" (صادق هدايت)
انصافا بعضي وقتها خيلي ميچسبه... وقتي آدم دلش ميخواد بجاي تمام حرفها و فكرهاي مثبت فقط غر بزنه اما همه دعوتش ميكنند به يك مثبتانديشي مزخرف، وقتي 23 روز تاخير خورده باشه، وقتي به همه چيز خودش، وزنش، جوش صورتش گير داده باشه، وقتي كاراش خيلي كند پيش بره، وقتي هنوز حقوقش رو بعد صد روز نگرفته باشه، وقتي نگران باشه و حوصلهاش هم سر رفته باشه...
البته ميزان اثرش با كيفيت خود فحش و اون كسي كه نثارش ميشه نسبت مستقيم داره بهعنوان مثال لعن فرستادن به زندگي و روزگار جزو قابل بيانترين و در عين حال بيحالترينهاست اما دامنه فحشهاي آبدار كه آدم رو حسابي از دست اين انرژيهاي انباشته خلاص ميكنه تا دلتون بخواد گستردهست و چندان هم قابل عرض نيست. البته تو ادبيات من فقط يه فحش درست حسابي هست كه تا الان جوابگوي همه دق و دليهام بوده و بماند براي اولين نفري كه تو اين اوضاع و احوال رفت رو اعصاب.
انصافا بعضي وقتها خيلي ميچسبه... وقتي آدم دلش ميخواد بجاي تمام حرفها و فكرهاي مثبت فقط غر بزنه اما همه دعوتش ميكنند به يك مثبتانديشي مزخرف، وقتي 23 روز تاخير خورده باشه، وقتي به همه چيز خودش، وزنش، جوش صورتش گير داده باشه، وقتي كاراش خيلي كند پيش بره، وقتي هنوز حقوقش رو بعد صد روز نگرفته باشه، وقتي نگران باشه و حوصلهاش هم سر رفته باشه...
البته ميزان اثرش با كيفيت خود فحش و اون كسي كه نثارش ميشه نسبت مستقيم داره بهعنوان مثال لعن فرستادن به زندگي و روزگار جزو قابل بيانترين و در عين حال بيحالترينهاست اما دامنه فحشهاي آبدار كه آدم رو حسابي از دست اين انرژيهاي انباشته خلاص ميكنه تا دلتون بخواد گستردهست و چندان هم قابل عرض نيست. البته تو ادبيات من فقط يه فحش درست حسابي هست كه تا الان جوابگوي همه دق و دليهام بوده و بماند براي اولين نفري كه تو اين اوضاع و احوال رفت رو اعصاب.
۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه
...
اينترنت، اقيانوسي كه مرا و لحظهها و بعضا ساعتهايم را در خود ميبلعد... هجمهاي از مطالب متنوع با موضوعاتي كه شايد با موضوع اوليهاي كه وبگردي با آن آغاز شد به كل متفاوت باشد. از شاخهاي به شاخه ديگر رفتن، از موضوعي به موضوع ديگر رسيدن و عادت كردن به پراكنده خواندن و پراكنده فكر كردن تا رسيدن به يك شبكه بزرگ از فكرها و دانستهها كه در عين بيربطي با يك خط سير به هم متصل هستند. هر پست جديد وبلاگهايي كه هر روز ميخوانم و يا وبلاگهايي كه لينك به لينك كشف ميكنم حرفي متفاوت و روايتي جديد است از دانستهها و ندانستهها؛ كنكاشي در ذهنيات ديگران و يا شايد بازنوشتي از ذهنيات خودم؛ كشف موضوعات جديد و يا بهانههايي جديد براي فكر كردن و موشكافي موضوعات كهنه. اين ويژگيها كه تنها يك از هزار آن چيزيست كه در وبگردي رخ ميدهد تبليغ و توصيهاي بر آن نيست و بيشتر نقاط جذاب و يا دلايليست براي وابستگي من به اين دنياي مجازي مملو از رشتههاي در هم تنيدهشده، تمايل به بيشتر و متنوعتر خواندن و جذابيت كشف فكرها، درونيات آدمها و ابعاد جديدي از آنها... من معتاد شدهام!
...
زمان به سادگي و شايد هم به طرزي شگفتآور هر مسئلهاي (تاكيد ميكنم هر مسئلهاي) را تحت تاثير قرار ميدهد و دستخوش تغيير ميكند... امروز به چيزي خنديدم كه در سال گذشته در چنين روزي غم زندگيام بود... هيچ فاكتوري چه در مورد خود مسئله و چه در مورد اثراتش تغيير نكرده جز اينكه غباري از زمان بر آن نشسته، بوي ناي كهنگي ميدهد و جا براي مسائل تازهتري باز شده... نميدانم بايد از اين قدرت شگفتانگيز شاد بود و يا تاسف خورد اما در ماهيت وجودي آن، تاسف و تحسين ما هيچ اثري نخواهد داشت كه زمان براي خود در حال گذر است و منتظر نظر بنده و شما نميماند...
۱۳۸۸ مهر ۱۴, سهشنبه
...
بعضي كارها درست در زماني كه اصلا در اولويت نيستند و اصلا زمانشون هم نيست، به حد مرگ جذاب و لذتبخش ميشن؛ مثل بازخواني "صد سال تنهايي"...
من هرگز اين لذت همراه با وجداندرد و هزارتا فحش رو با يه عالمه كار مهمتر كه انتظار رسيدگي و توجه من رو دارند عوض نخواهم كرد! تكبير!
زندگي شايد واقعا همين باشه... همين كه كمي از سرعت اين حركت پرشتاب صبح تا شب دويدن به دنبال ضروريات و واجبات و حكمهاي از پيش مقرر مثل كار و درس و... كم كردن و بيشتر به جزئيات لذتبخش ناديده گرفتهشده توجه كردن...
من هرگز اين لذت همراه با وجداندرد و هزارتا فحش رو با يه عالمه كار مهمتر كه انتظار رسيدگي و توجه من رو دارند عوض نخواهم كرد! تكبير!
زندگي شايد واقعا همين باشه... همين كه كمي از سرعت اين حركت پرشتاب صبح تا شب دويدن به دنبال ضروريات و واجبات و حكمهاي از پيش مقرر مثل كار و درس و... كم كردن و بيشتر به جزئيات لذتبخش ناديده گرفتهشده توجه كردن...
۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه
...
آدميزاد گاهي به شدت دلش دو تا گوش ميخواد واسه ناگفتههاي تلنبار شدش تا بگه و خلاص شه، بگه و آروم شه... از اون گوشها كه نيازي نيست هي خودت رو اسير كلمهها و جملهها كني و هي نگران باشي كه آيا همه ابعاد دلمشغوليت رو گرفته و يا نكنه نقطهآزاري از قلم افتاده باشه... تو نگفته خودش انگار خودته و تا تهش رو ميخونه، درست هم ميخونه... از اونهايي كه وقتي يه عالمه معادله بيربط رو واسه رسيدن به يه نتيجه بيربط تر و عجيب و غريب كنار هم مي چيني اصلا تعجب نميكنه و تازه تجربه خودش رو هم عرضه ميكنه و كلي هم حال ميكني از اين دغدغه مشترك و مثالهاي عين قصه خودت... درست مثل حس راوي بوف كور وقتي اون كوزه همنقش با نقاشياش رو پيدا كرد "خوشي بيدليلي، خوشي غريبي به من دست داد، چون فهميدم كه يك نفر همدرد قديمي داشتهام، آيا اين نقاش قديم، نقاشي كه روي اين كوزه را صدها شايد هزاران سال پيش نقاشي كرده بود همدرد من نبود؟ آيا همين عوالم مرا طي نكرده بود؟..."
از اون گوشهايي كه اصلا از اينكه يه مسئله ساده برات بزرگ و مهم شده تعجب نميكنه و اصلا از حرف زدن راجع به مسائل در ظاهر پيش پاافتاده اما درواقع براي تو مهم باهاش احساس خجالت نميكني و تازه كلي از كشف كردن يه ابعاد جديدي از مسئله در بازتعريفش و سازماندهياش كيف ميكني، كه اگه بعدش هم از تو آستينش يهدونه از اون نسخههاي بيردخور رو رو كنه ديگه يعني خدا...
اما بعضي حرفها اصلا زاده شدن واسه نگفتن و محكوم هستند به انباشته شدن و بيات شدن... حرفهايي كه از يه طرف گفتنشون مايه دردسره و يه چيزهايي رو خراب ميكنه و يه راههايي رو بيبازگشت و از طرف ديگه نگفتنشون باعث خفگيه...
پ.ن: اين يكي از اون چيزهايي كه انباشتههام رو زياد و قطور كرده...
از اون گوشهايي كه اصلا از اينكه يه مسئله ساده برات بزرگ و مهم شده تعجب نميكنه و اصلا از حرف زدن راجع به مسائل در ظاهر پيش پاافتاده اما درواقع براي تو مهم باهاش احساس خجالت نميكني و تازه كلي از كشف كردن يه ابعاد جديدي از مسئله در بازتعريفش و سازماندهياش كيف ميكني، كه اگه بعدش هم از تو آستينش يهدونه از اون نسخههاي بيردخور رو رو كنه ديگه يعني خدا...
اما بعضي حرفها اصلا زاده شدن واسه نگفتن و محكوم هستند به انباشته شدن و بيات شدن... حرفهايي كه از يه طرف گفتنشون مايه دردسره و يه چيزهايي رو خراب ميكنه و يه راههايي رو بيبازگشت و از طرف ديگه نگفتنشون باعث خفگيه...
پ.ن: اين يكي از اون چيزهايي كه انباشتههام رو زياد و قطور كرده...
اشتراک در:
پستها (Atom)