۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

...

تمام مسير با دختر سه، چهار ساله‌اش در حال حرف زدن بود. راجع به همه چيز. صبورانه و هوشمندانه سوال‌هاي كودك رو به ساده‌ترين و درست‌ترين شكل ممكن جواب مي‌داد. در جواب يكي از سؤال‌هاش، براش تفاوت چراغ‌هاي توي بلوار رو با چراغ سر چهارراه توضيح داد. كودك بازاي هر چراغ بلوار سؤال مي‌كرد "اينم؟" يعني اينهم مثل قبلي با چراغ سر چهارراه فرق داره؟ و اونهم مشتاقانه و با كلي مهربوني باز براش توضيح مي‌داد و كنجكاوي‌اش رو در مورد تك‌تك اون چراغ‌ها جواب مي‌داد.
دلم خواست همچين مادري باشم.

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

نازخاتون

بوسه، فقط بوسة فرانس!

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

شبه! مي‌خوام بخواااااااااااااااااااااااااااابم!!!

آقاي هيات!! كسي كه همسايه از شرش در امان نباشه به بهشت نمي‌ره (پيامبر)! حالا هي حسين، حسين بكن و وعده بهشت مفت به ملت بده!

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

Sky-Gray

شما يادت نمياد، يه زماني آسمون تهران آبي بود.

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

Fruit Salad

از هواپيما كه پياده شدند، مامان‌ رو نشونده كنار يكي از بوفه‌هاي تو سالن و رفته كه ساك‌ها رو تحويل بگيره. وقتي برمي‌گرده مي‌بينه يه ظرف سالاد ميوه رو ميزه و مامان هم مشغول خوردن. مامان اصلا انگليسي بلد نيست. قضيه رو كه مي‌پرسه مامان مي‌گه: آقاهه اومد يه چيزهايي گفت، نفهميدم، فكر كنم اسم‌ام رو پرسيد منم گفتم، فروغ‌ السادات.