۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

همه به جرم مستی سر دار ملامت*

صداي خانوم هايده كه به‌شدت در اوج تشنه‌لبي سراغ ساغي را مي‌گرفتند، پياده‌رو را برداشته بود. ماشيني و ضبطي و صداي بلندش، اولين حدسي بود كه مي‌شد زد. اما صدا رساتر و بلندتر از اين حرف‌ها بود و آدم فكر مي‌كرد شايد كسي يواشكي به سراغ بلندگوي هميشه عزادار مسجدي يا هيأتي رفته باشد. مثلن چيزي شبيه جايي از فيلم "ضدگلوله" كه آهنگ معين اشتباهي سر از بلندگوي جبهه درآورده بود. يا شايد يك تجمع اعتراضي باشد و حالا به جاي يارِ دبستاني آهنگ ساقيِ خانوم هايده*. يا شايد تاثيرات سفر نيويورك حسن تا به جايي بوده كه اين صدا از مغازه نوارفروشي كنار پياده رو بلند است.
پيرمرد با كمر خميده چرخ‌اش را به جلو هل مي‌داد و پياده‌روي وليعصر را به سمت پايين مي‌آمد. بلندگوي جمع و جوري روي چرخ‌ بود كه صداي خانوم هايده را در هواي خيابان رها كرده بود. پنجره ماشين كه پايين بود. باد هم مي‌آمد. با چشمان بسته حتي مي‌شد لحظه‌اي تصور كرد كه مثلن صدا از باري، كلابي، جايي دارد به گوش مي‌رسد.
جاي خودِ خانوم هايده بسيار خالي بود. به نظرم بايد از آرزوهايش ‌مي‌بود كه در هواي تهران، آن‌هم كجا، خيابان وليعصر،آن‌هم به‌وقتِ پاييزش، با آن صداي آينه، سرسلامتي ساقي را بخواهد و بخواند.