۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

استكان

در زمان‌هاي قديم هنگامي‌كه هندوها با كشورهاي عربي مراوده تجاري داشتند، براي نوشيدن چاي به همراه خود پياله‌هايي را به اين كشورها خصوصا عراق و شام قديم آوردند كه در آن كشورها به بياله معروف شد. پس از آن، اروپايياني كه براي تجارت به كشورهاي عربي سفر مي كردند چون در كشورشان از فنجان براي نوشيدن چاي يا قهوه استفاده مي‌كردند، هنگام بازگشت به كشورشان اين پياله‌ها را به‌عنوان يادگاري مي‌بردند و آن را East Tea Can مي‌ناميدند، يعني ظرف چاي شرقي. به تدريج اين كلمه به كشورهاي شرقي بازگشت و در آن‌جا متداول شد.

(مرجع اصلي‌اش رو پيدا نكردم)

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

خنده داریم ها!

نرم افزاری که از خارجه خریدیم رو تیم خارجی پروژه قرار بود ارائه کنه. یه جلسه خیلی رسمی در حد قرائت قرآن و سرود ملی و این حرفها.
بعد از تموم شدن سخنرانی هرکی که پشت تریبون می رفت، ملت واسه بدرقه اش، یه صلوات می فرستادن. خنده داری اش اونجا بود که خودت رو می ذاشتی جای تیم خارجی پروژه که می دیدن سخنرانی هر کی تموم می شه ملت به جای تشویقش با هم چند ثانیه ای براش سرود می خونن!

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

فرمان صد و فلان

اين پست يه حرف بود كه تو فكرم چرخ مي‌زد و وسواسي كه به جونم افتاد باعث شد بعد از هزار بار بالا و پايين كردن، حذف‌اش كنم و از اون فقط يه عنوان بمونه كه حالا هيچ ربطي هم به متن‌اش نداره. عنوان‌اش رو گذاشتم بمونه تا هر بار ديدم‌اش يادم بياد دارم دچار خودسانسوري مي‌شم و فكري به حال خودم كنم؛ يا سر به نيست‌اش كنم و از شرش خلاص شم يا تعطيل‌اش كنم و ديگه ننويسم. بلاي خانمان‌سوز شده واسه دو كلمه فكر طفلكي‌ام كه به زور خودش رو به كي‌بورد مي‌رسونه تا تو كله‌ام نمونه و بيات نشه.
حالا درست‌اش مي‌كنم...

۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

رسانه دِيمي

چند شبي‌ست به يمنِ خانمِ خانه شدن، بيننده سريال‌هاي شبانه تلويزيون‌ام كه به شدت در كنار زيرسوال بردن فارسي‌وان و قطع آن به دنبال حذف رقيب است. به نظر مي‌رسد پخش چندين سريال آن‌هم به‌صورت هر شبه، هجمه‌اي است كه از يك سو به دنبال جذب مخاطب از دست رفته تلويزيون است و از سوي ديگر تزريق تفكرات مطلوب اين رسانه و به اصطلاح خودشان اصلاح فرهنگي جامعه.
اين اصلاحات به دليل ترسيم يك تصوير خيالي دور از واقعيت جاري جامعه نتيجه‌اي جز لوثي مسئله و حتي گاهي مضحك شدن درس‌هاي اخلاقي نخ‌نماي سريال نخواهد داشت. به‌عنوان مثال مي‌توان به اظهار تعجب پدر خانواده (دانيال حكيمي) از حضور يك دختر به‌عنوان دوست، كنار فرزند پسرش (شاهرخ استخري) اشاره كرد كه عبارت «هر رابطه دوستي لزوما به ازدواج ختم نمي‌شود» به نظرش فاجعه است؛ حال آنكه اين تابو مدت‌هاست در جامعه شكسته شده و فرهنگ دوستي با جنس مخالف در روابط جاي خود را باز كرده است.*
نگاه به زن به‌عنوان جنس دوم، نكته ديگري‌ست كه در اين هجمه شبانه سريال‌ها به شدت قابل حس است.**
جايي كه مرد مذهبي و مثبت فيلم (آرش مجيدي) بدون هيچ توجيهي تنها به دليل علاقه و سليقه خود از همسرش (پانته‌آ بهرام) مي‌خواهد چادر سر كند و او هم بدون هيچ مقاومتي پوششي را كه سال‌ها داشته را تغيير داده و در يك لحظه از يك خانم با پوشش متوسط به يك خانم محجبه تبديل مي‌شود.
يا جايي كه همان مرد، به همسر اعلام مي‌كند كه فرزند تازه به دنيا آمده‌شان را بيشتر از او دوست دارد و اسم‌اش را هم به‌عنوان پدر وي انتخاب كرده است و در مقابل با سكوت و لبخند همسرش مواجه مي‌شود.
يا اينكه همسر براي تصميم‌گيري درخصوص اموال ارثيه پدري‌اش اعلام مي‌كند كه هيچ نظري درخصوص آن‌ها ندارد و اختيار همه آن‌ها با مردش است.
و اينهم يكي از شاهكارها كه «زن اجاق‌كور به درد كوفت هم نمي‌خوره».
كنار همه اين حرف‌ها، فضاي تلخ و پر از درد و ماتم و جنگ و دعواي سريال‌ها هم جاي خود را دارد كه در آخرين ساعات يك روز پر از دوندگي و دغدغه، نهايت كج‌سليقگي در انتخاب يك سرگرمي و تفريح است.
تك‌بعدي و شعاري بودن ديالوگ‌ها و بازي‌ها هم آنقدر زننده است كه آدم تكليف خود را نمي‌داند كه بالاخره به اين خزعبلات بايد بخندد يا گريه كند. ياد مهران مديري افتادم و سريال‌هاي هر شبه‌اش كه جاي خود را به چه مزخرفاتي داده است.

* سريال «فاصله‌ها» از شبكه سه سيما
**سريال «زيرهشت» از شبكه يك سيما


۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

اعلام خطر

وسط دعوا، يهو يه حرصي همه وجودت رو فرا مي‌گيره و عصبانيت از تو گوشات مي‌زنه بيرون و دلت مي‌خواد با تمام وجود فرياد بزني. دهنت رو تا جايي كه ماهيچه‌هاش توانايي دارن باز مي‌كني، تمام اعصابت رو تجهيز مي‌كني واسه شليك يه فرياد كه هيچ صدايي نمياد. تمام سلول‌هات در حال فرياد زدن‌اند جز گلوت كه اصله كاريه و انگار تارهاي صوتيت فلج شدن و همه كلماتت كه شليك كردي كمونه كرده و برگشته تو كله‌ات و داره مخ‌ات رو مي‌تركونه. بعد اشكت راه مي‌افته از اين صدايي كه بايد با تمام پتانسيل رها مي‌شد و از جونت مي‌زد بيرون اما تا نوك زبونت هم نرسيد و تو همون گلوت گير كرد و بغض شد.

وقتي بيدار مي‌شم، خيلي دلم مي‌خواد جبران كنم.

۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

از جمله نعمتهای بهشتی2

از طرف هفت تیر، نرسیده به پل کریمخان، بعد از خردمند شمالی، اول خیابون حسینی یه کافه هست به اسم "کافه چی"، تُست ژامبون داره که یک از هزاره، بین خوراکیهای خوشمزه و هیجان انگیزش!
تبلیغ میکنم، خوب هم تبلیغ میکنم، از بس که مهربون بودن و از بس که بهمون مزه داد!

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

به خاطر یه مشت چرک کف دست

یعنی از این سریالهای هر شبه تلویزیون چقدر مایه گیر آدم میاد که پانته آ بهرام حاضر شده خودش رو به این روز بندازه؟!

تست

چرا نمیشه وبلاگم رو بهروز کنم؟!

پ.ن: شد!

۱۳۸۹ تیر ۱۹, شنبه

تعطیلات مضاعف!



یعنی این تعطیلات نطلبیده یکشنبه و دوشنبه، فقط واسه گرمای هواست؟!

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

دینِ حکومتی به سعی مولانا

زانک از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون ترا سودای سربالا نبود...

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

دریای با اعتماد به نفس D:

اندر احوالات شرط بندیهای جام جهانی:

یک ناهار معمولی بردم.
یک صبحانه خانه هنرمندان، یک صبحانه اردک آبی، یک شیشلیک شاندیز جردن و یک ناهار معمولی باختم.
روی برد اسپانیا شرط می بندم، نبود؟!

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

به كجا چنين شتابان

ديروز:
براي رسيدن به محل شركت بايد سوار تاكسي‌هاي سيدخنداني بشم كه از آپادانا مي‌رن نه از سهروردي. هر دو مسير از طرف تاكسيراني براي اين خط تعيين شده و برحسب وجود مسافر بايد انتخاب بشه. از اونجايي كه مسير سهروردي مسير مطلوب راننده‌هاست، هر روز صبح دقايقي رو بايد منتظر بمونم تا مسئول خط يه راننده رو مجاب به رفتن از آپادانا بكنه.
تقريبا مثل هر روز صبح دو تاكسي اول از سهروردي رفتند و مسئول خط من رو به تاكسي سوم هدايت كرد. در مسير مشغول كتاب خوندن بودم كه سرم رو بالا آوردم و ديدم در خيابون سهروردي هستيم. به راننده گفتم كه من مسيرم آپاداناست كه ايشون گفت چون با خودش هماهنگ نكرده بودم يه جورايي هميني كه هست. جر و بحث بالا گرفت و من كاملا معترض بودم كه اينكه مسئول خط با راننده هماهنگ نكرده مشكل مسافري كه به اندازه پر شدن 3 ماشين منتظر شده نيست و ناشي از بي‌نظمي بين خودشونه. به هرحال دليلي بايد براي همه اون 200 تومن‌هايي كه هر راننده قبل از رفتن هر بار مسير بهش مي‌ده وجود داشته باشه. بقيه مسافرها هم دخالت كردن و در تقسيم حق و انتخاب مقصر همراهي كردن كه حق با منه اما منم بايد در نظر بگيرم اينجا ايرانه و اين بي‌نظمي‌ها و عدم اهميت به ديگران طبيعيه و سخت نگيرم. به هر حال دست از پا درازتر سر آپادانا تو سهروردي پياده شدم.

امروز:
لهجه گيلاني‌اش توجهم رو جلب كرد كه داشت ماجرايي رو با آب و تاب براي بقيه راننده‌ها تعريف مي‌كرد. "سوار ماشين شده، تا آخر راه دهن‌اش رو بسته بعد يهو وقتي پيچيدم تو سهروردي صداش در مياد كه من مي‌خواستم برم آپادانا. حالا طلبكار هم بود. همه مسافرها هم حق رو به من دادن كه بايد زودتر به راننده مي‌گفتي و اصلا حتي اگه به راننده هم بگي مي‌تونه مسير رو برحسب اينكه كدوم مسير خلوت‌تره تغيير بده. اصلا اين مسافرها اگه مي‌خوان راحت باشن بايد برن هفت‌تير، از اونجا برن آپادانا..."
راننده همون ماشين ديروزي بود.

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

برو که هرکه نه یار منست بار منست

به دلیل خودسانسوری حذف شد.