۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

2 خرداد 89

در صفحات نخست دوماه‌نامه "نافه"، در قسمت یادداشت‌های تحریریه، مرور می‌کند بخشی از آنچه بر سینما، تلویزیون، روزنامه و مجله، فوتبال، کتاب، شعر و نقد و طنز در این چند سال رفته است و همین چند خط به نظرم کافی‌ست که بدانیم امروز چه روز بزرگی‌ست و آن 8 سال چه نعمتی بود و چه نسیمی که آمد و گذشت و رفت.

"در دهه هفتاد، در عصر پوست‌اندازی فرهنگ و زندگی ایرانی، هرگز گمان نمی‌بردیم که روزی در عطش آن روزها بسوزیم. در آن روزگار گذار، رویدادهایی در ایران روی داد که در گذار از شرایط انقلابی و جنگ دهه 60 و پس از یک دوره مقاومت مقدس، به نظر می‌رسید به تدریج ایرانیان آیین سازندگی و هم‌زیستی را گسترش می‌دهند. نمی‌خواهیم از آن دوران مدینه فاضله بسازیم. بخت ما در آن عصر چندان هم «سعید» نبود اما امید وجود داشت. امید به روزگار بهتری که از پی می‌آمد...
این روزها دلم برای آن روزها تنگ شده است. برای آن سینما، آن تلویزیون، آن روزنامه و مجله، آن سیاست، آن فوتبال، آن کتاب و شعر و قصه، آن طنزها و نقدها و آن روزها.
این روزها دلمان گرفته است. برای این سینما، این تلویزیون، این روزنامه و مجله، این سیاست، این فوتبال، این کتاب و شعر و قصه و این طعنه‌ها و دشمنی‌ها..."

2 خرداد 76

امروز رو از ناخوشی تو خونه‌ام. تلویزیون رو زیر و رو می‌کنم. همه جا خبر از فتح خرمشهره که فرداست، امروز نیست. جلوش دراز می‌کشم. آهنگ‌ها و مارش‌های نظامی و "ممدی نبودی ببینی...". گودر و وبلاگ‌ها رو مرور می‌کنم. هرچی تو تلویزیون خواستند خبری نباشه اینجا بزمی به راهه. موجی از یاد کردن‌ها و مرور هیجان‌ها و خاطرات خرداد 76.
بابا مرد متعصبی بود. مذهبی هم بود. شغل‌اش هم که روش اثر گذاشته بود و گاهی خونه رو با پادگان اشتباه می‌گرفت. دختر سوگلی‌اش بودم. یه خوبی‌های زیادی داشت اما خب زیرنظر گرفتن‌ها و سخت‌گیری‌هایی هم داشت.
وقتی موج انتخابات به خونه ما هم رسید بابا که همیشه همه چی رو جدی می‌گرفت، بساط تحقیق و تفحص‌اش رو به راه کرد. تو فاز اول تحقیقاتش خاتمی سربلند از نتایج بیرون اومد و من هم که دور از چشم‌اش یه کارهایی شروع کرده بودم، کلی گسترش آگاهی‌ها کردم و راجع به هر غلطی که واسه تبلیغات کرده بودم یا قرار بود بکنم افاضات کردم.
افاضات فضل اضافی همانا و بابا هم که یه چیزهایی طی تحقیقاتش شنیده بود راجع به اینکه دختر قرتی‌ها تبلیغات فلانی رو می‌کنن و طرفدار بی‌حجابیه و الخ، در راستای حفظ ناموس‌اش نه تنها دیگه نذاشت دست از پا خطا کنم که آخر هم خودش به ری‌شهری رای داد هم به خیال خودش منو که به نظرش سرکش شده بودم و دیگه داشتم از راه به در می‌شدم مجبور کرد بهش رای بدم. بماند که با چه شامورتی‌بازی‌ای تو برگه رای اسم خاتمی رو نوشتم.
چه روزی بود شنبه‌اش و چه مزه‌ای داد اخبارهاش و برنده شدن‌اش!

از مملکتی که نداریم



سایت مایکروسافت نسخه بتای آفیس 2010 رو به‌صورت رایگان عرضه می‌کنه و تو لیست کشورهای خدمت‌گیرنده، طبق معمول اثری از ایران نیست. البته اگر ساکن کشورهایی مثل غنا، اتیوپی، گویانا، هایتی، مالدیو و امثالهم هستید، مشکلی نیست ها!

پ.ن: و همچنین:

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

:(

فون‌بوك موبايلم هوا شد!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

طلا و مس

روايت طلبه جواني كه براي يادگيري درس اخلاق به تهران آمده و مشكلات ناشي از بيماري همسر باعث مي‌شه درسي كه مي‌بايست از بين كلمات كتب اخلاق ياد مي‌گرفت رو در رفتارها و گفتارهاي جاري در زندگي پيدا كنه. با تلاشي كه براي حل مشكلات خانواده‌اش مي‌كنه در جريان زندگي و در بين دست و پنجه نرم كردن با گرفتاري‌هاش، درست وسط بچه‌داري‌ها و لباس شستن‌ها و آشپزي كردن‌ها، كم‌كم اخلاق رو به جاي كلاس درس در عمل به دست مياره و اين گذار تدريجي از علم قال به علم حال به زيبايي رخ مي‌ده، "كه علم عشق در دفتر نباشد...".
احترام و عشق ساده‌اي كه بين «آقا سيد» و «زهرا سادات» بود هم برام جالب بود، يك زندگي ساده و سنتي.
در كل، ديدني بود و توصيه مي‌شود.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

نمايشـ گـــــــــــــــــا ه كتاب

مدیر کمیته ناشران در مورد جمع‌آوري کتاب‌هایی مثل آثار هوشنگ گلشیری، صادق هدایت و فروغ فرخزاد ازنمایشگاه کتاب افاضات كردن كه:
"این‌جا برای عرضه کتاب‌ها تخفیف می‌دهیم، این سوبسید را به چه کتاب‌هایی باید داد؟ به کتاب‌هایی که یک قشر خاص مخاطب دارد یا کتاب‌هایی که مخاطب عام دارد؟"
ايشون خوندن این کتاب‌ها رو باعث "دورشدن روحیه‌‌ي خودباوری از انسان و تزریق روحیه‌ی یأس و بدبختی" دونستن و گفتن"ما سوبسید بدهیم این کتاب‌ها در نمایشگاه توزیع شود؟ انصاف است؟"
"من این‌ها را مانند همان فال و کف‌بینی و این چیزها می‌بینم."
"این‌جا ناشر دارد متری چقدر پرداخت می‌کند؟ برق و انرژی، حراست و امنیت و غیره برایش تأمین است. سوبسید دولت است؛ منتی بر سر کسی نیست؛ اما دست کم، آثار نویسندگان نسل نو، آثار نسل انقلاب باید بیاید، آثار حوزه‌ی اندیشه دینی ترویج شود."

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

در سه سوت



پياده‌رو روبروي درب ورودي دانشگاه

از زير دست‌شون در رفته



وسط كتاب‌هاي روي ميز كتاب‌فروشي

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

هم‌ذات پنداري

"بر روي ديوار راهرو، پوستر رنگي بزرگي نصب شده بود كه براي چنين فضايي نامناسب مي‌نمود. تصويري عظيم، به پهناي بيش از يك متر، كه چهره مردي تقريبا چهل و پنج ساله، با سبيل‌هاي كلفت سياه‌رنگ و جذابيتي خشن را نشان مي‌داد...
در همه طبقات، روبروي آسانسور، همان پوستر با چهره بسيار عظيمش به ديوار آويحته شده بود و به آدم خيره نگاه مي‌كرد...
شرح زير تصوير چنين بود: برادر بزرگ* مراقب توست...

*برادر بزرگ اشاره به فرد يا حزب حاكم در كشورهاي ديكتاتوري دارد كه تك‌تك افراد جامعه را از هر حيث تحت نظارت و سلطه خويش دارند."
(1984-جورج اورول)


انگار از امروز و اينجا حرف مي‌زنه با عكس‌ها و پوسترهايي كه هر ده قدم ديوارها و خيابون‌هاي شهر رو پوشونده...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

مسئلة

در گذاري كه لينك به لينك در حال وبگردي بودم به صفحة پاسخ به پرسش‌هاي فقهي رسيدم و سوالي و بيشتر پاسخ‌اش توجهم را جلب كرد. سوال درخصوص امكان استفاده از كلاه‌گيس براي حفظ حجاب در مكان‌هايي كه ممنوعيت حجاب وجود دارد (مدارسي در اروپا)، بود و پاسخ آن اين بود كه «كلاه گيس هم اگر به نحوي باشد كه زينت و موجب جلب توجه نشود‏ ‏اشكالي ندارد».
حال سوال اينجاست كه اگر ديدن موي كلاه‌گيس بر سر زن به نحوي كه زينت و موجب جلب توجه نباشد، اشكالي ندارد؛ ديدن موي سر خود او اگر عامل جلب توجه نباشد (همانند آنچه در ساير كشورها وجود دارد و ديگر هيچ فرقي بين زنان و مردان در پوشش موي سر نيست و به چشم هم نمي‌آيد چه برسد به جلب توجه) چه اشكالي مي‌تواند ايجاد كند؟
به عبارت ديگر، يعني معيار پوشش موي سر چيزي غير از عدم جلب توجه است و نپوشاندن آن بستگي به خود مو ندارد و بستگي به ريشه مو دارد كه اگر در پوست سر باشد بي‌حجابي به حساب مي‌آيد و اگر در كلاه‌گيس، وسيله حفظ حجاب؟
حرف بر سر اين نيست حالا كه بايد موي سر را پوشاند، راه‌حل بالا هم براي حل مشكل اعتقادي فردي معتقد در شرايط اضطرار مناسب نيست و نبايد استفاده شود. حرف بر سر اين است كه اگر خود مو مي‌تواند در حالتي زينت و عامل جلب توجه نباشد چه فرقي مي‌كند ريشه آن در پوست سر باشد يا در كلاه‌گيس. اين مسئله يعني حالتي وجود دارد كه مي‌توان مويي بر سر داشت و آن را نپوشاند و جلب توجه هم نكرد و همين خود بخشي از استدلال‌هايي كه براي پوشاندن موي سر تا به حال شنيده‌ايم را زير سوال مي‌برد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

يه استخر پر از پيرزن

سانس حدود ظهر رو رفتيم كه استخر خلوت‌تر باشه و تميزتر. هرچي به ساعت دو نزديك‌تر مي‌شد، مشتري‌ها و گويا بيشتر پاهاي ثابت اين ساعت با خوش و بش و چاق سلامتي مي‌اومدن و جمع‌شون جمع مي‌شد كه از قضا هم همه زن‌هاي ميان‌سال بودن. ساعت دو شد و سانس با گروهي از پيرزن‌هاي آشنا و ما دو دختر جوون غريبه شروع شد.
يكي‌يكي خودشون رو ول مي‌كردن توي آب و قل‌قل خوران مشغول خوش و بش مي‌شدن. ترافيكي شده بود در كم‌عمق، به همراه بحث داغ عروس‌ها و دامادها و فرزندي كه مي‌بايست پسر مي‌شد و...
كنار حس ترس از پيري كه به آدم دست مي‌داد و حتما حسرتي كه به اون‌ها اما يه استخر پر از پيرزن خيلي ديدن داشت. چه سروصدايي مي‌كردن!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

خرداد در راه است

امروز روز كارگر است. از ترس هرگونه تجمع كارگران اخراجي و بيكار و بي‌حقوق و برپا شدن هرگونه اعتراضي و شنيده شدن هرگونه فريادي، دور تا دور ميدان انقلاب را پر كرده‌اند و گروه گروه ماشين‌هاي سياه‌شان را با آدم‌هاي سياه‌شان روانه خيابان آزادي مي‌كنند.