۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

طلا و مس

روايت طلبه جواني كه براي يادگيري درس اخلاق به تهران آمده و مشكلات ناشي از بيماري همسر باعث مي‌شه درسي كه مي‌بايست از بين كلمات كتب اخلاق ياد مي‌گرفت رو در رفتارها و گفتارهاي جاري در زندگي پيدا كنه. با تلاشي كه براي حل مشكلات خانواده‌اش مي‌كنه در جريان زندگي و در بين دست و پنجه نرم كردن با گرفتاري‌هاش، درست وسط بچه‌داري‌ها و لباس شستن‌ها و آشپزي كردن‌ها، كم‌كم اخلاق رو به جاي كلاس درس در عمل به دست مياره و اين گذار تدريجي از علم قال به علم حال به زيبايي رخ مي‌ده، "كه علم عشق در دفتر نباشد...".
احترام و عشق ساده‌اي كه بين «آقا سيد» و «زهرا سادات» بود هم برام جالب بود، يك زندگي ساده و سنتي.
در كل، ديدني بود و توصيه مي‌شود.

۱ نظر:

Unknown گفت...

اتفاقاً همین دی‌شب دیدمش. من خوشم نیومد راستش.
بازیها روون بود اما فیلم نامه و سوژه مایه نداشتند. تکراری بود خیلی، به خصوص که داستان مهربونی و اخلاقمداری تکرار می‌کنم اخلاق مداری اینها بود!!!
با تکرار کلیشه‌های مهربونی، مثل آب دادن دست همسر و ...
به نظرم هر پب تنهایی تو به تصویر کشیدن مصائب همسر یک بیمار خیلی موفق تر بود.
ضمناً تبلیغ این فیلم ربطی به خود فیلم نداشت. تو تبلیغ فیلم کل صحنه‌هایی که خانم پرستار حضور داشت رو نشون دادند در حالی که کلاً نقش خاصی نداشت تو فیلم.