امروز رو از ناخوشی تو خونهام. تلویزیون رو زیر و رو میکنم. همه جا خبر از فتح خرمشهره که فرداست، امروز نیست. جلوش دراز میکشم. آهنگها و مارشهای نظامی و "ممدی نبودی ببینی...". گودر و وبلاگها رو مرور میکنم. هرچی تو تلویزیون خواستند خبری نباشه اینجا بزمی به راهه. موجی از یاد کردنها و مرور هیجانها و خاطرات خرداد 76.
بابا مرد متعصبی بود. مذهبی هم بود. شغلاش هم که روش اثر گذاشته بود و گاهی خونه رو با پادگان اشتباه میگرفت. دختر سوگلیاش بودم. یه خوبیهای زیادی داشت اما خب زیرنظر گرفتنها و سختگیریهایی هم داشت.
وقتی موج انتخابات به خونه ما هم رسید بابا که همیشه همه چی رو جدی میگرفت، بساط تحقیق و تفحصاش رو به راه کرد. تو فاز اول تحقیقاتش خاتمی سربلند از نتایج بیرون اومد و من هم که دور از چشماش یه کارهایی شروع کرده بودم، کلی گسترش آگاهیها کردم و راجع به هر غلطی که واسه تبلیغات کرده بودم یا قرار بود بکنم افاضات کردم.
افاضات فضل اضافی همانا و بابا هم که یه چیزهایی طی تحقیقاتش شنیده بود راجع به اینکه دختر قرتیها تبلیغات فلانی رو میکنن و طرفدار بیحجابیه و الخ، در راستای حفظ ناموساش نه تنها دیگه نذاشت دست از پا خطا کنم که آخر هم خودش به ریشهری رای داد هم به خیال خودش منو که به نظرش سرکش شده بودم و دیگه داشتم از راه به در میشدم مجبور کرد بهش رای بدم. بماند که با چه شامورتیبازیای تو برگه رای اسم خاتمی رو نوشتم.
چه روزی بود شنبهاش و چه مزهای داد اخبارهاش و برنده شدناش!
بابا مرد متعصبی بود. مذهبی هم بود. شغلاش هم که روش اثر گذاشته بود و گاهی خونه رو با پادگان اشتباه میگرفت. دختر سوگلیاش بودم. یه خوبیهای زیادی داشت اما خب زیرنظر گرفتنها و سختگیریهایی هم داشت.
وقتی موج انتخابات به خونه ما هم رسید بابا که همیشه همه چی رو جدی میگرفت، بساط تحقیق و تفحصاش رو به راه کرد. تو فاز اول تحقیقاتش خاتمی سربلند از نتایج بیرون اومد و من هم که دور از چشماش یه کارهایی شروع کرده بودم، کلی گسترش آگاهیها کردم و راجع به هر غلطی که واسه تبلیغات کرده بودم یا قرار بود بکنم افاضات کردم.
افاضات فضل اضافی همانا و بابا هم که یه چیزهایی طی تحقیقاتش شنیده بود راجع به اینکه دختر قرتیها تبلیغات فلانی رو میکنن و طرفدار بیحجابیه و الخ، در راستای حفظ ناموساش نه تنها دیگه نذاشت دست از پا خطا کنم که آخر هم خودش به ریشهری رای داد هم به خیال خودش منو که به نظرش سرکش شده بودم و دیگه داشتم از راه به در میشدم مجبور کرد بهش رای بدم. بماند که با چه شامورتیبازیای تو برگه رای اسم خاتمی رو نوشتم.
چه روزی بود شنبهاش و چه مزهای داد اخبارهاش و برنده شدناش!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر