دو مسافر نشسته بودند. دختري آمد. ظرفيت تكميل شد. راه افتاديم. وسط نشسته بودم. از هندزفري دختر صداي شادمهر ميآمد. شادمهر داد ميزد. با ضربآهنگ تند. از اين آهنگ جديدهاش. نگاهِ دختر به بيرون بود. غرق در آنچه به چشم ميآمد از درختهاي بلوار كشاورز تا ماشينهاي گرهخورده در ترافيك. صداي هندزفريِ پسر مفهوم نبود. چيزي شبيه نويز راديو. وقتي موج پيدا نميشود. با صداي بلند. قطعن آنچه او ميشنيد از آنچه من ميشنيدم بهتر بود. شايد هم نبود. كم سن و سال بود. شايد سليقه نسل جديد از جنس همين نويز موج گمشده راديويي باشد. نميدانم. اين يكي پنجره سهم پسر بود براي غرق شدن.
صبح كه زدم بيرون هندزفري را جا گذاشته بودم. ميشد شيشه جلو هم سهم من باشد براي خلوت من و درختهاي بلوار و دنگشو.
* بخشي از آهنگ پلاك 16 آبان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر