۱۳۹۲ تیر ۸, شنبه

زندگي شايد همين باشد؟

روي زمين خط‌هاي پيچ‌پيچي كشيديم. ميوه‌هاي كاج را چيديم. قرار بود مارپيچ و دور زدن و عبور از مسيرهاي باريك را ركاب بزنيم و تمرين كنيم. پرشياي سفيدشان را پارك كرده بودند. زيراندازي و فلاسك چاي‌اي و نان و پنيري. آهنگ‌هاي قردار گذاشته بودند و با صداي بلند كركري‌خوان مشغول به بازي تخته.
انگار به پاي هم خوب پير شدن، آنقدرها هم نبايد غيرممكن و سخت باشد. مي‌شود سال‌ها با كسي بود و زيادي متوقع نبود و با شادي‌هاي كوچك احساس تازگي كرد. هنوز.

۱ نظر:

حمیده گفت...

من که باور کرده ام باید همین باشد