۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

شرمندگان آزاد*

صبحانه نون تازه با پنیر و گردو خوردم. رفتم شنا و بعد از اومدن، کیک و آب سیب خوردم. ناهار طاس کباب بود که با ماست و نون خوردم. چای بعد از غذا رو با خرما خوردم و حالا هم بعد از خواب بعد از ظهر یه ظرف میوه شامل آلو و انگور و هلو کنارم گذاشتم و در حال گاز زدن یه هلوی درشت، اومدم سراغ گودربازی...
17 نفر در زندان، 12 روزه که هیچی نخوردن تا به 5 خواسته و حق طبیعی خودشون برسن. 12 روز در گرسنگی و گرما و زندان... گویا تا تحقق خواسته هاشون هم قصد کوتاه اومدن ندارن. خانواده هاشون هم برای همراهی باهاشون و رسوندن صداشون به گوش دیگران، به اونها ملحق شدن. قراره هر کی می خواد و می تونه، بهشون ملحق شه و فردا رو روزه بگیره...
احساس می کنم دیگه هیچ طعمی رو حس نمی کنم. خجالت می کشم که اینجا زیر باد کولر نشسته ام. خجالت می کشم از این ظرف میوه کنار دستم. خجالت می کشم از اونهمه ظرف کثیف داخل سینک که بقایای خوردن هامه. وجدان درد دارم که به سادگی می شد زندان از بیخ گوشم نمی گذشت و منم جای لم دادن پای کولر و اینترنت بازی، اون تو باشم.

* عنوان، برگرفته از متن آخرین پست "ساز مخالف"

۱ نظر:

ناشناس گفت...

manam daghighan hamin hes ro daram, ehsase khejalat az inke hich kari nemikonam o eddeyi daran baraye azadie man jooneshoon ro az dast midan
mamnoon az matne ziba
ashk az cheshmane man jari shod
vali chon sare kar hastam bayad jelosho begiram