۱۴۰۰ آبان ۶, پنجشنبه

درون آینه روبرو

وسط بالا و پایین کردن لینکدین یکهو ویدیویی بالا آمد که انگار کسی از کسانم لایکی کامنتی پایش گذاشته بودند تا من ببینمش بعد از سال‌ها. موهای دیگر بیشتر سفیدش را ببینم با چروک و افتادگی چشم‌اش که حالت چهره‌اش را متاثر کرده بود و برایم غریبه می‌زد. گرد زمان را بر چهره و نگاهش دیدم و انگار بر چهره و نگاه خودم؛ موهای سفید، خط‌ها، گرد سفید سال‌ها. یادمه تولدهامان چندهفته‌ای فاصله داشت. حالا او هم باید چهل‌ساله باشد. من هم گویا. اما حتی موقع فوت کردن شمع‌های امسال هم به چشمم نیامده بود که امروز با آن خط‌ها و آن نگاه؛ که انگار خودم بودم در گذر زمان. در چهل‌سالگی.

هیچ نظری موجود نیست: