قرار است امشب با کیک تولد و شمع دم خانه دوستی ظاهر شویم و با رعایت هرآنچه از قرنطینه دیکتهمان کردند بگوییم سورپرایز! بعد از کارش رسید خانه که آلاگارسون کنیم و برویم الکی مثلا جشن تولد! از در که آمد تو بوسیدم و پرسید که خوبم؟ روز خوبی داشتهام؟ نهار نایسی خوردهام؟
خوبم؟ صبح آهنگ سووشون همایون روی تکرار خوانده است که "جان پدر کجاستی؟". با کودکی که نمیدانست آرزو چیست اشکم روان شده است. کانتداون دقایق تا لحظه سرنگونی هواپیما را استوری کردهام. لحظات نیمهشبی که خبر حمله منتشر شد و بعد هم سقوط (بعدا سرنگونی) هواپیما را با دوستِ دور مرور کردهایم. باز اشکم روان شده است. آن لحظات خشم و تهیدستی و تنهایی و ناامید شدن و دلکندنام یادم آمده است. بعد ترک "اون ۱۰ دقیقه آخر جاده فرودگاه..." را گذاشتهام روی تکرار. دلتنگ شدهام. یاد یک سال ایران نرفتن افتادهام، اسیر در دام مانده طور. به کرونا فحش دادهام. اخبار واکسن را چک کردهام. مادرکم زنگ زده است. حرف زدهایم و وسط حرف از در و دیوار ییهو گریه کرده که دلش تنگ شده و پس کی میآیی دختر؟، برای اولین بار در این دو سال و خردهای دوری. قلبم هزار پاره شده است ولی اشکم را خوردهام. قورتاش دادهام بلکه خفهام کند و نباشم و این اشکها را نبینم و این پیرشدنها پشت دوربین را نبینم. قطع کردهام. زار زدهام. ترک شعر "تهران از این طرف" صالح علا را گذاشتهام روی تکرار و چشمانم را بستهام. آخرین تصاویر تهران و خانهمان و فرودگاه را مرور کردهام. اشکها آرام از گوشه چشمام پایین آمدهاند و بالش را خیس و لک کردهاند. فکرها و غمها و دلتنگیها مرا بلعیدهاند که این درد جانکاهِ دوریِ به خودیِ خود سخت را چرا سختتر کردند؟ چرا زدند؟ چرا دوبار زدند؟
نگاهش کردم و گفتم که نهار فلافل خوردهام و خوشمزه بوده و روز شلوغ پر از جلسهای داشتهام و پست هم به دلیل شلوغی و کرونا کادویی که سفارش دادیم را فردا تحویل میدهد و جشن تولدمان بدون کادو بیشتر سورپرایز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر