روزی را که عاشق شدم یادم است. یعنی از قبل ترهایش عاشق شده بودم اما آن روز که یقین کردم دیگر قرارِ دل رها شده است از کف و راه بازگشتی نیست.
این عکس برای همان روز پاییزی است که دوان دوان از بازار خودم را رساندم به نیاوران. همان روز که در پارک نیاوران قدم زدیم و کنار نهر آب سعدی خواندیم و من صدای آب را ضبط کردم که همه آن روز را داشته باشم. همه اش را بارها مزه مزه کنم. شب اش که سرم گرم بود پیامی برایش فرستادم که باز سعدی بخواند. خواند. من سرخوشِ مستِ دل از دست داده بودم و او راحتِ اندرونِ مجروح.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر