۱۳۹۵ مهر ۱۷, شنبه

ياري بخر و به هيچ مفروش

"ملت عشق" را مي‌خوانم. درونم را چنگ مي‌زند از هرآن‌چه كه از عشق، اين ديوانه‌ترين حس عالم نمي‌دانم و دورم و هوس‌برانگيز توصيف‌اش مي‌كند. وصف زيبايي از عشق دارد كه تقديم كردن قافيه است به بي‌قافيه‌ها، هدف به بي‌هدف‌ها و لذت و هيجان به دلتنگ‌ها. مي‌گويد "مولوي اعتقاد دارد عشق جانمايه هستي‌ست". كه اگر اين‌طور باشد، حتي يك قطره‌اش را هم نبايد هدر داد. 
در يكي از شماره‌هاي "كرگدن"، در يادداشت "ستايش عشق" هم از قول شمس تبريزي نوشته بود كه "اگر ياري نيافتي چوبي بتراش و به آن عشق بورز"
اين نگاه از بالا و رها را كجاي دلم بگذارم؟ از بس كه من و دغدغه‌هايم از اين جانمايه هستي دوريم. حسرت غريبي‌ست.

هیچ نظری موجود نیست: