آنچه از اسفند و جنون گريزناپذيرش ديده و چشيدهايم، هول و ولا و تكاپوييست كه بارزترين نشانهاش ترافيك كُند و طولاني شبانه و جوشش مردم در ميان پيادهروها و مغازههاست. انگار هرچه به آخرش ميرسيم، دويدنها بيشتر و پرشتابتر ميشود. ليست بلندبالاي خريدنها و رفتنها و آمدنهاست كه روز به روز و ساعت به ساعت بهروز ميشود. چنان دواندوان چرتكه مياندازيم و اين دوازدهمين ماه را بيشتر به آخرش ميرسانيم كه انگار آخرين ماهِ دنياست.
براي همگان كه اسفند پايان گرد و غبار خانهها و كهنگيهاست و آغاز روزهاي نو، براي من هيچ نيست. به روال ساليانِ گذشته، راهي جايي دور ميشوم كه نشاني از تمام شدن روزها و دوباره شروع شدنشان نداشته باشد و پاي هيچ سفرهاي براي مرور هرآنچه بر من رفته و آرزوي هرآنچه در پيش است، ننشينم. من روزها را بدون تمام شدن و آغاز شدن دوباره دوست دارم. جايي كه روزها پيوسته و اين دويدنها هميشگي باشد، بدون هيچ نگاهي به رفتهها و نيامدهها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر