تازه از خانه دوست برگشتهام. درست يك ماه است كه پسردار شده است. بيخوابي و مادري و دلواپسيهاي مشهورِ آن از سر و رويش ميباريد. ساعت از سه گذشتهست. صداي باران است و اتاقِ تاريك و نور مانيتور و من و بيخوابي.
چشم كه ببندم كافيست تا با اين صدا سفر كنم از تهران به زريندشت باراني بعد از كنكور، يا بيدار شدنها در صبحهاي باراني شمال، يا بارانهاي ديوانه استراليا و يا بزرگراهگرديهاي عاشقانه در نيمهشبهاي باراني تهران.
چشم كه ببندم كافيست تا با اين صدا سفر كنم از تهران به زريندشت باراني بعد از كنكور، يا بيدار شدنها در صبحهاي باراني شمال، يا بارانهاي ديوانه استراليا و يا بزرگراهگرديهاي عاشقانه در نيمهشبهاي باراني تهران.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر