۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

زندگيِ مسالمت‌آميز

ايران كه بودم تابستان كه مي‌شد و احتمالِ ورود سوسك‌ها به خانه بيشتر مي‌شد؛ تمام خانه را با مواد مختلف اعم از پماد و پودر و معجون‌هاي سمي و... سم‌پاشي مي‌كردم و يك نسل‌كشي و پاكسازي اساسي. ديگر تا آخر تابستان ديگر خبري ازشان نبود و نتيجه‌اش مي‌شد آرامش از عدم وجود هرگونه جانور موذي.
حالا آمده‌ام استراليا. كشوري كه خانه‌هاي‌اش به داشتن سوسك و مورچه بسنده نمي‌كنند و چه ها كه نديده‌ام مي‌توانند در خانه باشند و با آدميزاد زندگي كنند. شايد بهتر است بگويم آدميزاد با آن‌ها زندگي كند.
خانه‌هاي اينجا از چوب بيشتر و كمتر از آجر ساخته شده‌اند. خانه‌هاي چوبي (مثل خانه من) سطح‌شان از زمين بالاتر است و به گونه‌اي خانه روي چند پايه بالاتر از سطحِ زمين قرار دارد. در فضاي زيرِ خانه‌ام يك مارمولك زندگي مي‌كند كه حداقل پنج برابرِ نوعِ وطني‌اش قد و بالا دارد. سوسك و عنكبوت و مورچه و پشه هم كه نباشند روز شب نمي‌شود. همه جا هستند.
در حياط‌ خانه دو خفاش زندگي مي‌كنند كه شب‌ها با سر و صداي‌شان خانه را روي سرشان مي‌گذارند. روي يكي از درخت‌ها هم يك جغد زندگي مي‌كند. شبها صداي بال زدن‌هايش را مي‌شنوم.
خيابان‌ها پر است از مرغ مينا و شانه به سر! غروب هم آسمان پر مي‌شود از طوطي‌هاي سفيد!
مارمولكي با زبانِ آبي كه در حياط زندگي مي‌كند.
جانوري كه نمي‌دانم چيست در دستشوييِ دانشگاه. بيشتر شبيه يك تكه چوب متحرك تا جانوري كه در زندگي‌ام ديده باشم. بزرگي‌اش در مقايسه با زنبوري كه كنارش است قابل تشخيص است.
حالا همه اينها دست به دستِ هم داده‌اند تا من را به زور با طبيعت سازگارتر كنند و من هم با تمامِ وجود در حالِ پاكسازي كه تنها در بيرون از خانه براي‌شان ذوق كنم و پاي يكي‌شان هم به داخلِ خانه‌ام باز نشود.
آمده‌اند وسطِ جنگل كشور ساخته‌اند.

هیچ نظری موجود نیست: