از هواپيما كه پياده شدند، مامان رو نشونده كنار يكي از بوفههاي تو سالن و رفته كه ساكها رو تحويل بگيره. وقتي برميگرده ميبينه يه ظرف سالاد ميوه رو ميزه و مامان هم مشغول خوردن. مامان اصلا انگليسي بلد نيست. قضيه رو كه ميپرسه مامان ميگه: آقاهه اومد يه چيزهايي گفت، نفهميدم، فكر كنم اسمام رو پرسيد منم گفتم، فروغ السادات.
۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
بي خيال! جدي نمي گي؟!
:))
ارسال یک نظر