۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

...

تو كيفم طبق معمول پر از خوراكي بود، كلوچه محلي، خرما، لواشك و... . بوهاشون با هم قاطي شده بود و يه بوي جديد تو كيفم درست شده بود. بوي حنا. يه بوي قديمي از حنا، يه بوي دور. بوي كاسه مسي مامان‌بزرگم كه حنا رو توش خيس مي‌كرد، بوي دستاش، بوي موهاش، بوي اتاقش. بوي جشن‌هاي حنابندون كه شب قبل از عروسي به راه مي‌كردن و عروس ظرف حنا رو دور مي‌چرخوند و كف دست‌ها حنا مي‌ذاشت و ما هم واسه يه نقطه حنا كه كف دست‌مون بذاره خودمون رو مي‌كشتيم. بوي اسفند و حنا قاطي مي‌شد و همه خونه رو پر مي‌كرد. بوي اون روزهايي كه مامانم به زور قبل حموم واسه تقويت موهامون حنا مي‌ذاشت رو سرمون و ما هم از ترس اينكه موهامون قرمز نشه عجز و لابه مي‌كرديم كه زودتر بپريم زير دوش. زير دوش كه مي‌رفتيم حموم از بوش پر مي‌شد و تيكه‌تيكه‌هاش با آب از رو سرمون روون مي‌شد رو زمين.
هي سرم رو مي‌كنم تو كيفم.