۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

فقط خدا مي‌تواند ما را نجات دهد...

"واپسين روزي بود كه در سلول 44 بودم. هم‌سلولي‌اي داشتم كه نجواي شكوه‌آميزش با خداوند به صدايي بلند تبديل شده بود. شاكي بود كه چرا در زندان است. چون خود را بي‌گناه مي‌دانست خويش را لايق زندان نمي‌دانست. از عدل الهي مي‌پرسيد و بر طبل نااميدي مي‌كوبيد. به شوخي به سيمي كه در سلول بود (و ظاهرا براي تلويزيوني كه در اتاق نبود پيش‌بيني شده بود) اشاره كردم و گفتم مي‌خواهي خودكشي كني؟ اين را گفتم و زدم زير خنده كه آن سيم چنان ضعيف بود كه خودش را نمي‌توانست نگه دارد چه رسد هم‌سلولي تنومند مرا. اما او حرفم را جدي گرفت و من هم مستأصل از اين همه بي‌تابي و شوخي بي‌موقع چاره كار را در تفأل به قرآن كريم ديدم و وضو ساختم و حمد و سوره‌اي خواندم و كلام خدا را گشودم. آيه پانزدهم از سوره بيست و دوم (به ترتيب مصحف: سوره حج) آمد:
هركس گمان مي‌برد كه خداوند هرگز او را در دنيا و آخرت ياري نمي‌كند ريسماني به سقف ببندد و سپس ببرد، آن‌گاه بنگرد آيا اين تدبير او مايه خشمش را از بين مي‌برد؟
همان روز ما هر دو از آن سلول به سلول عمومي منتقل شديم."

ايران‌دخت- شماره چهل و دوم
يادداشت خبرنگار.سردبير-محمد قوچاني

پ.ن: نتيجه اخلاقي اينكه هروقت دلت خواست خدا دست‌هاش رو باز كنه و محكم بغلت كنه كتابي، مجله‌اي، چيزي تورق كن و بخون. احتمالا يه جايي اون تو، لاي ورق‌هاش، تو حاشيه صفحه‌هاش واسه‌ات پيامي، يادداشتي، چيزي گذاشته. از بس كه حواسش هست...

هیچ نظری موجود نیست: