"در زندان قصر يك روز صبح داشتيم ميدويديم كه من احساس كردم دو تا پرنده مثل دو تا چلچله كنار گوشهاي من در پروازند. اين حس دقيق خودم است كه برايتان نقل ميكنم، خيلي تعجب كردم برگشتم و ديدم پشت سر من يك كسي به هر دستش يك لنگه جوراب سياه گرفته و همينطور دارد ميدود جورابها هم توي هوا تكان ميخورند كه خشك بشوند. بعدا كه آمد بالاي سر من ايستاد كه قرآن خواندن مرا تصحيح كند متوجه شدم كه اين آقا، آقاي كروبي است."
ايراندخت-شمارة 41 دوره جديد
به نقل از مصاحبه محمود دولتآبادي با مجله يادآور
ايراندخت-شمارة 41 دوره جديد
به نقل از مصاحبه محمود دولتآبادي با مجله يادآور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر