۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

سهل و ممتنع

من سرم روي پاي تو واسه خودم كتاب ورق مي‌زنم و تو هم غرق اون كتاب‌ها و جزوه‌هاي خودتي، همينطور كه حواست نيست يعني بيشتر به اون كتاب‌ها و جزوه‌هاست، با يه دست ليوان شيرچايي‌ات رو برمي‌داري و با يه دست ديگه با موهام بازي مي‌كني، بعد يهو وسط اون درس‌هاي آدم‌نفهم كه غرقشوني يهو سرت و مياري و آروم پيشونيم رو مي‌بوسي و دوباره به اينكه حواست به همون كتاب‌ها و جزوه‌هات باشه ادامه مي‌دي...
بعد همچنان كه حواست نيست، من يهو چيزي در درونم مي‌جوشه... به همين سادگي، به همين خوشمزگي!

هیچ نظری موجود نیست: