عليرغم ميل باطني پاي سفره سحر توفيق اجباري نصيب شد تا شنونده حرفها و جملات فرزاد جمشيدي باشم...
با ديدن چهرهاش بلافاصله جملات نامهاش در ذهنم تداعي شد... نامهاي كه درست در شب هفت ندا منتشر شد، سه ميليون نفر جمعيت از امام حسين تا آزادي رو «توهم سبز» خواند، باز پاي «دشمن» رو به وسط كشيد، چه ها و چه ها كه در تحسين منصوبان نگفت و در پايان از رئيس جمهورش خواست مانند باران باشد... نامهاي كه زودهنگام به ثمر نشست، التفاتها شروع شد و طبق روايتي حتي كانديدا شدن براي سحنگويي دولت نيز به گوشها رسيد...
قبل از دعاي سحر نام بيماران نيازمند به دعا رو خوند و من ياد زندانياني افتادم كه از رأفت اسلامي مرد باراني (!) در سلولهاي شبيه قبر، سحر رو به افطار ميرسانند و متنفر شدم... از امام حسين و عاشورا[ي پلو خورشتي] گفت و من ياد خونهاي كف خيابون، قبرهاي بي نام شهدا، رنج مادران تا ابد منتظر و چشم به راه و سكوت اينهمه مدعي خون حسين (ع) افتادم و متنفر شدم... اشك ريخت و من ياد اشكهاي مادر اشكان بر سر مزار فرزندش افتادم و متنفر شدم... هنگام سحر بود، دعاها خواند و روايتها نقل كرد و من از ديني كه ملعبه دست قدرتطلبان و رياكاران شده و پرچمدارانش زبان و چشم بر اينهمه ظلم و بيعدالتي بستهاند و اونهمه واجبات و مستحباتي كه روز و شب بهش مشغولند و هيچ اثري جز جاي مهر بر پيشانيهاشان نداشته، متنفر شدم... من از دين زنگارگرفتة بيثمرشون متنفر شدم...
آقاي جمشيدي، با اينهمه باقيات صالحات، اون دنيا ببينيمت...
پ.ن: حواست هست كه دارن چه بلايي سر دينت و اسم و رسم پيامبرت ميارن ديگه؟!
با ديدن چهرهاش بلافاصله جملات نامهاش در ذهنم تداعي شد... نامهاي كه درست در شب هفت ندا منتشر شد، سه ميليون نفر جمعيت از امام حسين تا آزادي رو «توهم سبز» خواند، باز پاي «دشمن» رو به وسط كشيد، چه ها و چه ها كه در تحسين منصوبان نگفت و در پايان از رئيس جمهورش خواست مانند باران باشد... نامهاي كه زودهنگام به ثمر نشست، التفاتها شروع شد و طبق روايتي حتي كانديدا شدن براي سحنگويي دولت نيز به گوشها رسيد...
قبل از دعاي سحر نام بيماران نيازمند به دعا رو خوند و من ياد زندانياني افتادم كه از رأفت اسلامي مرد باراني (!) در سلولهاي شبيه قبر، سحر رو به افطار ميرسانند و متنفر شدم... از امام حسين و عاشورا[ي پلو خورشتي] گفت و من ياد خونهاي كف خيابون، قبرهاي بي نام شهدا، رنج مادران تا ابد منتظر و چشم به راه و سكوت اينهمه مدعي خون حسين (ع) افتادم و متنفر شدم... اشك ريخت و من ياد اشكهاي مادر اشكان بر سر مزار فرزندش افتادم و متنفر شدم... هنگام سحر بود، دعاها خواند و روايتها نقل كرد و من از ديني كه ملعبه دست قدرتطلبان و رياكاران شده و پرچمدارانش زبان و چشم بر اينهمه ظلم و بيعدالتي بستهاند و اونهمه واجبات و مستحباتي كه روز و شب بهش مشغولند و هيچ اثري جز جاي مهر بر پيشانيهاشان نداشته، متنفر شدم... من از دين زنگارگرفتة بيثمرشون متنفر شدم...
آقاي جمشيدي، با اينهمه باقيات صالحات، اون دنيا ببينيمت...
پ.ن: حواست هست كه دارن چه بلايي سر دينت و اسم و رسم پيامبرت ميارن ديگه؟!