پارچههاي سبزرنگ جاي خودشون رو به ماسكها دادهاند، "سر اومد زمستون"به "نه خارم نه خاشاك"، آوازها به فريادها و همه چيز به يكباره رنگي ديگر به خود گرفته... نااميد نيستم اما هر رنگ و آوا و خاطرهاي كه بوي اون روزها رو داشته باشه و ياد اون اميدها و اشتياقها رو در درونم زنده كنه، غم سنگينتر تهنشين شدهاي رو هم زنده ميكنه و دلم به بزرگي اولين باري كه كتك خوردن مردم رو ديدم، اولين باري كه فهميدم گاز اشكآور چيه، شبي كه فيلم ندا رو ديدم و صد تا تصوير و خاطره تلخ ديگه، ميگيره...
۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر