۱۳۹۴ بهمن ۱۷, شنبه

چون زلف تو، نآرامم...


آن نفس راحتي كه با تمام شدن امتحان‌ها از عمق جان مي‌كشيديم، حالا آنقدرها هم راحت و عميق نيست؛ حتي اگر امتحانش جامع باشد و فشارش چندبرابر. كه تا تمام نشده جاي خاليش با صد كار ديگر پر شده و باز داري مي‌دوي و باز براي ليست بلندبالاي روياييِ "بماند براي بعد از امتحان" وقت كم است. انگار روزها هميشه قرار است از سر و كول هم بالا بروند. شبيه هم و مثل قبل پرسرعت.
دور زدن كوچه‌ها و كمين كردن براي شكار يك جاي پارك. دوان‌دوان روانه صف بلندبالاي جشنواره شدن. خسته با صورت پاك‌نشده از آرايش افتادن بر روي تخت. با زنگ ساعت پريدن از روي تخت براي جلسه اول صبح. زير و رو كردن كمد به دنبال يك مانتوي اطوشده. كار كردن و فراموش كردن ساعت نهار. خوردن يك ساندويچ دم‌دستي. رييس را پيچيدن و خود را رساندن به كلاس و باشگاه. ترافيك و ترافيك و ترافيك.
اگرچه عقربه‌هاي ساعت مثل قبل دنبال هم مي‌دوند اما چيزي عوض شده. خميردندان جديدي خريدم، با طعم سيب ترش. تا به حال هرچه بود نعناع بود و اوكاليپتوس. طعم اين روزهاست كه پرسرعت‌اند اما شبيه هيچ گذشته‌اي، نه. سيب ترش است، طعم روزهاي جديد و پرشتاب بدون تو.

۱ نظر:

http://khodabavar.blogspot.com/ گفت...

سلام. شما تغییر را با طعم خمیردندان حس می کنید؟ جالبه.