۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

دست به دست، برسد به دست اهلش

دوست ترك‌زبانم گاهي وسط گپ و گفت‌هامان كلمه‌اي به تركي مي‌گويد. از او كه معني فارسي‌اش را مي‌خواهم، نگاهم مي‌كند. يعني نداريدش.
حالا من هم بايد همان‌ شكلي نگاه كنم وقتي مي‌خواهم كلمه‌اي را در فارسي با حروف بزرگ (كپيتال) بنويسم. كه يعني اين يك كلمه معمولي نيست. تاكيد دارد. صدايش بلند است. مهم است. سرش مكث كن. بهش فكر كن. نكته‌اش را بگير.
نداريم‌اش.

۱۳۹۳ مهر ۱۲, شنبه

براي من كه خاطره‌بازم؛ براي من كه تاريخ دوست دارم.

تجربه ساليان مي‌گويد نبايد آثار تاريخي را خراب كرد و جاي‌شان برج‌هاي جديد ساخت. نبايد طاق بستان را بولدوزر انداخت و برج ميلاد علم كرد. كه اين به جاي خود و آن هم به جاي خود.
تجربه ساليانِ من مي‌گويد نبايد با يار جديد به همان جاده‌اي زد كه با يار قديم. بايد صبحانة املت و عدسي  را نگه داشت و صبحانه جديدي، جاي جديدي براي يار جديد و خاطراتش دست و پا كرد. بايد بهار كلكچال را نگه داشت و دست‌خورده‌اش نكرد.
يك زمين بكر، بدون بقچه‌اي از گذشته‌ها. بدون بدبيني‌ها. بدون مقايسه‌ها. بدون حسرت‌ها. موقعيت‌هاي جديد. حرف‌هاي جديد. خوشي‌هاي جديد. با يار جديد.