دلم ميلرزد. آنچنان دستپاچهست نديدبديد انگار كه هرگز نديده از اين آمدنها و رفتنها.
احساس خالي شدن. سبكي. رهايي. از آن حسهاست كه تا نيايد و دستت را نگيرد و با خود نبرد، تصوري از وسعت و عمقش نداري. يعني بزرگياش به بزرگي درگيري و تنگنايي بسته است كه درش گرفتار بودهاي.
حالا از آن حسهاست. از آن لحظههاست. از آن نابهاش. از آنها كه بايد زيرشان خط كشيد تا از ياد نرود. تا مثل آدامس بچسبد ته مخ. تا باشد از اين لحظهها.
احساس خالي شدن. سبكي. رهايي. از آن حسهاست كه تا نيايد و دستت را نگيرد و با خود نبرد، تصوري از وسعت و عمقش نداري. يعني بزرگياش به بزرگي درگيري و تنگنايي بسته است كه درش گرفتار بودهاي.
حالا از آن حسهاست. از آن لحظههاست. از آن نابهاش. از آنها كه بايد زيرشان خط كشيد تا از ياد نرود. تا مثل آدامس بچسبد ته مخ. تا باشد از اين لحظهها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر