از آن اولترها قرار نبود اينطور باشد. قرار بود برفِ خشك و سنگينِ ريزنقشِ شبانهاي ببارد و همه چيز را بپوشاند. صبح همه جا سفيدپوش شود. اثري نماند. ردي نماند. قرار بود فقط شب تا صبح را دوام بياوريم و جز سفيدي و بينقشي چيزي باقي نماند. قرار همين بود.
زمين لغزنده شد. مدرسهها تعطيل شدند. بازي كودكانه شروع شد. آفتاب سرد زمستاني سر زد. بساط برف و شيره به راه شد. تالاپ تالاپ، برفها از روي بامها روانه كوچهها شدند.
برفها پاخورده شد و چيزي سفيدپوش و نهان نشد. چيزي فراموش نشد. سفيدي و بينقشي همان يك شب بود كه دوام آورديم. فراموشي همان يك شب بود.
برفها پاخورده شد و چيزي سفيدپوش و نهان نشد. چيزي فراموش نشد. سفيدي و بينقشي همان يك شب بود كه دوام آورديم. فراموشي همان يك شب بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر