دارم ظرفها را ميشويم. كسي خانه نيست. سكوتِ شب در خانه دلنشين است و من فكريام. فكرِ رفتهها و نيامدهها. يكي يكي، سرِ صبر ظرفها را كف ميزنم. بدونِ دستكش. عجلهاي ندارم. كاري هم.
دارد ظرفها را ميشويد و با آهنگ ميخواند. كجسليقه است. آهنگهايي كه دوست دارد، تار و پودِ اعصابم را تشريح ميكند. در همهشان جيغ ميزنند. با آهنگ فرياد ميزند: "ديدي داري داري داري، ديدي داري داري داري، بام بام بااام...".
ماشين لباسشويي كنار ظرفشويي است. تا پايم به آشپزخانه ميرسد؛ ميپرم روياش. جاي هميشگيام. با هم حرف ميزنيم. دارد ظرفها را ميشويد. اينجا حواسم جمعتر است. مسلط ترم. وسط حرف، انگار كه اولين بار است مچم را گرفته؛ اخم ميكند و سر تكان ميدهد يعني كه: "بپر پايين! داغوناش كردي!"
دارد ظرفها را آبكشي ميكند. تا آرنج ميروم توي سينك كه دستم را آب بزنم. نگاه معنيداري ميكند يعني كه: "اگر من براي دست شستن آمده بودم سرِ سينك، هزار بار كشته بوديام!" من را نكشت.
دارم ظرفها را آبكشي ميكنم. كفها يكييكي با قطرههاي آب همراه ميشوند و راهي خروجيِ سينك. صداي قيژ قيژِ تميزي ظرفها زير دستم شنيده ميشود. ديگر خانه ساكت نيست. دارم بدون آهنگ فرياد ميزنم: "ديدي داري داري داري، ديدي داري داري داري، بام بام بااام...".
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر