۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

نذر روغن ريخته

تمام شهر و تلويزيون و راديو و همه چيز، اين چند روز عزادار است. در هر چه بي‌استعداد باشيم در اين يك مورد استعداد شگفت‌انگيزي داريم و مي‌توانيم حتي جام‌جهاني هم برگزار كنيم. اخبار ظهر داشت گريه‌زاري‌هاي اقصي نقاط كشور را نشان مي‌داد كه يعني بله، اين استعداد تنها در تهران متمركز نيست و همه مملكت با هم در عزا و ماتم و گريه نابغه هستيم. در يك شكار لحظه‌ها، پسربچه ده ساله‌اي را نشان داد كه داشت مثل ابر بهار زار مي‌زد و آقاي تلويزيون هم هي كلوزآپ مي‌گرفت كه يعني ما ز گهواره تا گور، اعتقاد و ارادت و بله. رفت سراغ بقيه لحظه‌هاي شكارشده و پسرهاي فشن و دخترهاي آرايش‌كرده عزادار كه گوشه يكي از همين شكارها، باز همان پسربچه بود. گريه مي‌كرد هم‌چنان. پدرش هم كنارش بود و او هم گريه مي‌كرد. پسر، هي اشك مي‌ريخت و دست بابا را مي‌كشيد كه گريه نكند. از گريه‌ پدرش ترسيده بود.

هیچ نظری موجود نیست: