۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

لحظه قابيل

مرددم ميان سوره شيطان و وحي جبراييل
مرددم ميان دست خدا و گلوي اسماعيل
مرددم ميان بوسه و خنجر، ميان آتش و گل
رسيده‌ام به شك قتل و نوازش، به ركعت هابيل
زمين، زمان، كجا، به دور چه مي‌گردد از حدوث قديم؟
چرا جهان هميشه مي‌رسد از نو، به لحظه قابيل؟
كلافه‌ام ميان عشق و خيانت، امانت و كينه
عجب از آن پيمبر و پسران و عروس اين فاميل
مرددم ميان نيل و عصا و نبي و گوساله
ميان كفر قاطعانه فرعون و دين اسراييل
گمان نمي‌كنم كه پرده آخر، براي ما اين است
قيامتي به پا نشسته، به سورِ عزاي اسرافيل
اگر من از ازل براي ابد آمدم، كه مي‌فهمم
چگونه مي‌رسم به آن سوي بودن، به مرگ عزراييل


افشين يدالهي

هیچ نظری موجود نیست: