۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

ماشين روز قيامت

واقعيت تلخ تري از جنگ. قصه‌اي كم‌تر روايت‌شده. مستندي از بيBسي فارسي، از جانبازان معلول ذهني اسير در يك آسايشگاه. اگر قصه، حكايت آواره‌هاي سيل پاكستان بود يا فقراي آفريقايي، باز دلم به درد مي‌اومد به خاطر حس نوع‌دوستي اما با ديدن اين صحنه‌ها، رنج‌ها، دردها و تنهايي‌ها روحم درد گرفت و تير كشيد. نه فقط براي حس بشردوستانه، كه انگار بخشي از اين رنج‌ها بخاطر من بوده و ردپاي زندگي من هم توشون هست.

اسمش محمودیان بود. زن و بچه هم نداشت. وقتی ازش محل تولدش رو مي‌پرسيدن، اسم یکی از مناطق جنگي رو مي‌گفت. اصلن نمی‌تونست از دنياي جبهه و جنگ بياد بيرون. همین‌طور مسلسل‌وار درباره جنگ حرف می‌زد. حرف می‌زد و حرف می‌زد و حرف مي‌زد. وقتی ازش می‌خواستن آروم بگیره حتي برای دو دقیقه هم نمی‌تونست سكوت كنه و به جنگ فكر نكنه. پرونده‌اش پر بود از نقاشی‌های ماشین روز قیامت که دیمیتری ساخته بود (شخصیت خیالی‌اش) و می‌خواست با فشار یک دکمه دنیا رو نابود کنه و محمودیان می‌خواست جلوش رو بگیره. اشكم رو درآورد وقتي گفت مي خواد سه ساعت زير ظل آفتاب بعدازظهر بشينه تا حالش بهتر شه. يا وقتي بعد از چند ماه كه گم شده بود داغون و خسته برگشته بود. سيگار مي‌كشيد و گريه مي‌كرد.

يا اون جووني كه شونزده ساله‌ بوده و به‌عنوان امدادگر رفته بوده. يا اون زني كه تو ترديد جدايي يا موندن با همسرش دست و پا مي‌زد و رنج مي‌كشيد و دلش فقط آرامش مي‌خواست. يا اوني كه اونقدر حالش بد بود كه تو سلول نگهداري مي‌شد. يا اون‌كه رو تخت خوابيده بود و مي‌خواست اين قصه‌ها رو به مردم نشون ندن تا زندگي‌شون تلخ نشه و يا...

صحنه و حرف‌ها از جلوي چشم‌ام دور نمي‌شه. به خدا همه جنگ، اين قهرمان‌بازی‌ها و رشادت‌هايي كه همه‌اش تو بوق مي‌كنن، نبوده. اين هزينه‌ها رو كي پرداخت مي‌كنه؟...


۳ نظر:

محمد گفت...

خيلي غم انگيز بود.
من بخشي از آن را ديدم و متاثر شدم.

حديث گفت...

حتي همون چيزي هم كه بهش مي‌گي قهرمان‌بازي‌ها و رشادت‌ها هم اگه واقعيت‌هاشو بدوني، به اندازه كافي دردناك و زجرآور هست.
كاش به جاي تبليغات شعارگونه و قصه‌هاي تكراري اجازه مي‌دادن واقعيت‌ها رو ببينم و بشنويم و بخونيم.

ناشناس گفت...

واقا براي نظام شرم آور است .
درود به كاركردان.