۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

كوي...

كنار همه دردها و رنج‌هايي كه در اين هشت ماه ديديم و كشيديم و فرياد زديم چه دردها و رنج‌هايي كه بود و نديديم و فريادش مانده براي آينده تا بدانيم چه ها كه بر ما نگذشته‌ست...

۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

گاليله

اگرچه فضاي نمايش تا حدي كهنه و به نوعي تكراري و عاري از خلاقيت بود اما تناسبي كه بين داستان و فضاي امروز جامعه وجود داشت (كه پررنگ هم شده بود) و تا حدي هم بازي‌ها، صد دقيقه بر صندلي‌هاي تئاتر شهر نشاندمان.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

افتخارات

دختر بچه اول (نعيمه): مي‌دوني اسم من تو قرآن اومده؟!
دختر بچه دوم (محدثه): مگه نمي‌دوني حضرت زهرا هم دو تا اسم داشته، يكي فاطمه يكي محدثه؟!

چنان مستم...

چنان مستم چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیابد
چنانستم چنانستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امشب
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امشب
بشوی ای عقل دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امشب
به دستم داد آن یوسف ترنجی
که هر دو دست خود خستم من امشب
چنانم کرد آن ابریق پر می
که چندین خنب بشکستم من امشب
نمی‌دانم کجایم لیک فرخ
مقامی کاندر و هستم من امشب
بیامد بر درم اقبال نازان
ز مستی در بر او بستم من امشب
چو واگشت او پی او می‌دویدم
دمی از پای ننشستم من امشب
چو نحن اقربم معلوم آمد
دگر خود را بنپرستم من امشب
مبند آن زلف شمس الدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امشب

(شنيدن و دانلود آهنگ آسمان عشق از استاد شجريان)

به رنگ ارغوان

جايي كه «هو القادر» جايش را به «هو الحبيب» مي‌دهد و وظيفه و تكليفي كه تن ندادن به آن تمرد از مافوق و شرع و هزار چارچوب ديگر است جايش را به عشق...

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

دست در بند و پاي در زنجير

اگر امروز در سكوت گذشت، فريادش ماند براي فردا...

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

شادي آزادي

گاهي بديهي‌ترين اتفاقات روزمره كه از روزمرگي ديده هم نمي‌شن به بزرگترين آرزوها بدل مي‌شن، مثل دوباره خوابيدن تو رختخواب گرم خودت يا دوباره مسواك زدن جلوي آينه خونه خودت...

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

تدبير

از انقلاب تا هفت تير سطل آشغال‌هاي پلاستيكي جاشونو به سطل آشغال‌هاي آهني دادن.

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

مثلا چله زمستون

اول فكر كرديم تيكه‌هايي از برفي‌ هستند كه از آسمون مي‌باره...