۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

54

چند روز ننوشتن مثل چند روز حرف نزدنه كه بعدش بايد دنبال اولين كلمه‌ها و جمله‌ها بگردي تا سر صحبت رو باز كني، تا كم‌كم يخ‌ها آب بشه و لحن‌ها و كلمه‌ها و نگاه‌ها بشه همون كه بوده و تو هم بشي خودت.
روزهاي باقي‌مونده نگرانم مي‌كنه و هر روز كانتر مي‌اندازم بهشون. شايد با تموم شدن اين سال، به زور عدد‌هاي تقويم، سياهي‌ها و تلخي‌هاش هم تموم بشه. شايد سال بعد سال بدي نباشه، شايد سال بهتري باشه...

هیچ نظری موجود نیست: