در آني همه چيز خيابان عادي بود و در آني ديگر با پيادهروهايي مملو از «مردم» كه كنار هم پيادهروي ميكردند مواجه شدم. دلم پر ذوق شد... نگاههايي كه به هم ميخنديد، تحليلهايي كه گوش به گوش منتقل ميشد، وعده بعدي كه ست ميشد و در آخر شعارهاي زير لبي كه با هماهنگي با گروه پشت سري و جلويي كمكم فرياد شد از بس همه خودي بودن و اشكآور و فرار...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر