دور هم در آغوش گرم خانواده بوديم و تلويزيون هم طبق معمول داشت واسه خودش مزخرف بالا مياورد كه يه سريالي شروع شد. داستان تازهدامادي كه گويا با تصادف و سقوط به دره فلج شد و كمكم همه زندگياش من جمله عروسش، پولش، پاهاش و... فنا شد. يك داستان نخنما كه بعدش هيچ نتيجهاي نداشت جز اينكه خونهمون پر شد از حس نكبت بودن زندگي و واقعيات تلخش كه نميدونم تو اين رسانههاي آب دوغ خياري چه اصراري به تكرار و تو بوق كردنشون دارند به جاي تزريق اميد و لذت به زندگي مخاطبشون!
من واقعا نميدونم اينها چرا با هرچيزي كه زيباست مثل شاديها، رنگها، آواها، رقصها، دوستداشتنها، خندهها، بوسيدنها، محبت كردنها و درآغوش كشيدنها مشكل دارند و از هر چه سياهي و غم به شدت استقبال ميكنند! چه سنتها و زيباييهايي از تمدن چندهزارسالهمون كه قرباني اين تعصبهاي بياساس نشده...
پ.ن: ديروز خبري خوندم كه برخي ادارات (پس از سياهپوش كردن خانمها در محل كار!) بخشنامهاي در راستاي ممنوعيت پوشيدن كفش كتاني توسط خانمها در محل كار صادر كردهاند. به چه عصري در اعماق تاريخ در حال سقوط هستيم خدا ميدونه!
من واقعا نميدونم اينها چرا با هرچيزي كه زيباست مثل شاديها، رنگها، آواها، رقصها، دوستداشتنها، خندهها، بوسيدنها، محبت كردنها و درآغوش كشيدنها مشكل دارند و از هر چه سياهي و غم به شدت استقبال ميكنند! چه سنتها و زيباييهايي از تمدن چندهزارسالهمون كه قرباني اين تعصبهاي بياساس نشده...
پ.ن: ديروز خبري خوندم كه برخي ادارات (پس از سياهپوش كردن خانمها در محل كار!) بخشنامهاي در راستاي ممنوعيت پوشيدن كفش كتاني توسط خانمها در محل كار صادر كردهاند. به چه عصري در اعماق تاريخ در حال سقوط هستيم خدا ميدونه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر