ياد روزي افتادم كه يكي از بچههاي تازهوارد پيشدانشگاهي وقتي وارد كلاس شد و قاب عكس خ رو پشت پنجره ديد، بدون هيچ تعللي رفت و اون رو در مقابل چشمان حيرتزده همهمون خوابوند كه تصويرش رو نبينه، بعد رفت سر جاش نشست و انگار نه انگار... اگرچه تو اون روزها جز كنكور چيزي برامون مهم نبود و كسي به روي خودش نياورد اما سكوت اون لحظه، تعجبمون و نامانوس بودن رفتارش رو خوب يادمه... فكر كنم يه 10 سالي از بقيه جلوتر بود...
پ.ن: بيقراري كه جزو عادات هرروزهست اما الان بيقرارترم... نميدونم اينهمه سكوتت رو چي براي خودم معني كنم كه آروم بگيرم...
پ.ن: بيقراري كه جزو عادات هرروزهست اما الان بيقرارترم... نميدونم اينهمه سكوتت رو چي براي خودم معني كنم كه آروم بگيرم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر