با دوستان تركمان خوش ميگذرد. كمكم حرفهامان از آب و هوا و ترافيك گذشته و به روزمرهترها و اشتراكهاي جديد رسيده است. خاطرات مشترك از راننده تاكسيهاي رواعصاب، رستورانهاي هيجانانگيز، كافهها، فيلمها و... . ساعتها كنارشان انگليسي حرف زدن و شنيدن، هيجانزدهام ميكند و هر بار مشتاقم به ديدارشان. حالا كه ما هم استانبولشان را ديدهايم، هرآنچه از شهرهاي هم ديدهايم و تجربه كردهايم را بيشتر كنار هم ميگذاريم. تازههاي جديدي از تهران و ايران برايم ميگويند كه همهاش هم بد و منفي نيست و چه بسا از زبان آنها خندهدار هم هست. خوشگذران و اهل خوراكي و پرحرف هستند و كنارشان زمان زود ميگذرد و خوش.
*شركت كتاب "سيري در نهجالبلاغه" مطهري را به كاركنان داده است. به او هم دادهاند. هيجانزده كتاب را نشانم ميدهد و ميگويد كه دلش ميخواسته بخواندش اما يك كلمهاش را هم نفهميده. از من ميخواهد برايش بگويم چيست. نااميدش كردم كه از كتاب هيجانانگيز تخصصي يا يك اثر هنري شگفتانگيز خبري نيست.
*از روي نقشه برايشان اسم جاهايي كه بايد براي رفتوآمد تاكسي بگيرند را ميخوانم تا تلفظ درستش را ياد بگيرند: "جاااااااااااامِ جــــــــــــــــــــم!!!" از زبان فارسي نكتهاي را كه خوب ياد گرفتهاند كش دادن صداها و با مكث ادا كردن بخشبخشِ كلمات است. تا به حال دقت نكرده بودم به اينهمه كـــــــــــــــــــش دادن.
*پرسيد: دريا، "جان" يعني چه؟ از مغازهدار شنيده بود. من هم ليستي از معاني مختلف با صداها و اداهاي مختلف "جان" برايش توضيح دادم. "جان"اي كه به راننده ميگوييم و "جان"اي كه به همكار ميگوييم و "جان"اي كه به يار. آخر يك كلمه و اينهمه تلفظ و معني؟؟
*عاشق پاساژ پايتخت يا به اصطلاح خودشان پايتكت هستند. هر بار كه ميبينيمشان يك تكه از تكنولوژي روز را به كلكسيونشان اضافه كردهاند. به نظرشان آنقدر ارزان است كه هيجانزده ميخواهند همه پاساژ را بخرند و با خود ببرند تركيه.