موقعِ تايپِ فارسي، سرِ همان دو-سه حرفِ اول سرتان را بالا بياوريد و نيمنگاهي به مانيتور بيندازيد تا مجبور به بازنويسيِ يك قطار از كلماتِ انگليسي بيربط و بيمعني نشويد.
۱۳۹۱ مهر ۴, سهشنبه
۱۳۹۱ شهریور ۳۱, جمعه
...
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس شیر آب هنوز چکه میکند یا نه؟
بنویس فنجان لبپر شده را دور انداختی
بنویس فیلم سیریانا را دیدی
سطل آشغال آبی خریدی
بنویس از پنجره که به بیرون نگاه میکنی
هنوز خطهای عابر پیاده سرجایشان هستند
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس درختی را که شاخههایش در باد شکسته بود
شبانه بریدند
بنویس همسایه بداخلاقت برایت یک سبد نارنگی آورده است
بنویس سر کوچهتان یک مغازه میوهفروشی باز شده که میگذارد میوهها را سوا کنی
بنویس مجسمه ارسطو از روی تلویزیون افتاد و شکست
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس که حالا نامه را از توی پارک کنار خانه ادامه میدهی
نشان به آن نشان که رنگ خودکارت قرمزتر شده
بنویس جورابهای نارنجیات را پشت یخچال پیدا کردی
بنویس یک کلاغ زل زده به تو انگار تو را جایی دیده
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس باطری ساعت ته کشیده
و ساعت روی دوازده و بیست دقیقه خشکش زده
بنویس خیارشورهایی که با هم خریدیم تمام شدند
بنویس یک لاک سربی خریدی شبیه همان که قبلا داشتی
بنویس پالتو قهوهایم را فراموش کردهای از خشکشویی بگیری
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس دقت کردهای این آهنگ تازه ابی چقدرمزخرف است؟
بنویس الان یک نفر از اینجا رد شدکه شبیه بچگیهای تو بود
برایم نامههای طولانی بنویس
و آخرش مثل همیشه سمت راست امضا چیزی بنویس
شبیه این مثلاً که:
Time passes
I meet you
And my heart is afraid
You told me
That's life
به همین بیهودگی
«معصومه ناصری»
بنویس فنجان لبپر شده را دور انداختی
بنویس فیلم سیریانا را دیدی
سطل آشغال آبی خریدی
بنویس از پنجره که به بیرون نگاه میکنی
هنوز خطهای عابر پیاده سرجایشان هستند
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس درختی را که شاخههایش در باد شکسته بود
شبانه بریدند
بنویس همسایه بداخلاقت برایت یک سبد نارنگی آورده است
بنویس سر کوچهتان یک مغازه میوهفروشی باز شده که میگذارد میوهها را سوا کنی
بنویس مجسمه ارسطو از روی تلویزیون افتاد و شکست
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس که حالا نامه را از توی پارک کنار خانه ادامه میدهی
نشان به آن نشان که رنگ خودکارت قرمزتر شده
بنویس جورابهای نارنجیات را پشت یخچال پیدا کردی
بنویس یک کلاغ زل زده به تو انگار تو را جایی دیده
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس باطری ساعت ته کشیده
و ساعت روی دوازده و بیست دقیقه خشکش زده
بنویس خیارشورهایی که با هم خریدیم تمام شدند
بنویس یک لاک سربی خریدی شبیه همان که قبلا داشتی
بنویس پالتو قهوهایم را فراموش کردهای از خشکشویی بگیری
برایم نامههای طولانی بنویس
بنویس دقت کردهای این آهنگ تازه ابی چقدرمزخرف است؟
بنویس الان یک نفر از اینجا رد شدکه شبیه بچگیهای تو بود
برایم نامههای طولانی بنویس
و آخرش مثل همیشه سمت راست امضا چیزی بنویس
شبیه این مثلاً که:
Time passes
I meet you
And my heart is afraid
You told me
That's life
به همین بیهودگی
«معصومه ناصری»
۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه
۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سهشنبه
در هواي وطنم 3
ديگر همه عالم و آدم ميدانند كه من از شورِ ايران بودن سرشارم و با هر لحظهاي كه خوش ميگذرانم در حال معاشقه هستم كه "اصن من واسه همين، اين، برگشتهام!"
كنار همه اين بيشتر ديدنها، تفاوتها هم بهتر به چشم ميآيند. يكي از آشكارترينها اين است كه در ايران اينترنت زود تمام ميشود. يعني انگار وقتي ايران هستي ديگر اينترنت شبكه گستردة جهاني نيست و همه ديدنيهاي هرروزه زود تمام ميشود و به تَهش ميرسي. چيزي كه در استراليا هرگز رخ نميداد؛ از بس كه با آن سرعت رويايي از اين سايت به آن سايت و از اين ويدئو به آن ويدئو پرواز ميكردي و ديدنيها و خواندنيها و شنيدنيها تمامي نداشت.
اينترنت در ايران، با اين سرعت و سطح دسترسي، تَه دارد. البته چندان هم بد نيست.
اشتراک در:
پستها (Atom)