۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

ته پرِ ليوان براي كودكي كه هنوز ندارمش

بازار داغ و رقابتيِ مادر شايسته‌تر و بهتر بودن را كه بين دوستانم مي‌بينم، جايگاهي براي خودم پيدا نمي‌كنم مگر اميد داشته باشم يك روز بعد از ظهر كه مادر شدم، آن عشق مادري اسطوره‌اي كه همگان از ناب و درك‌نشدني بودنش داد سخن‌ها داده‌اند، ظهور كند و به داد من هم برسد.
حالا جداي اين تلاش‌ها و رقابت‌ها، بارها فكر كرده‌ام چيزي كه بتوانم به‌عنوان يك مادر به او بدهم كه براي همه زندگي‌اش بماند، چه باشد؟ شاه‌كليدي، چيزي كه وقتي دستش را گرفتم و آوردمش در اين زندگي پر از رنج و سختي، دوام بياورد و واقعن بتواند زنده‌گي كند. شايد فقط يك چيز برايش بس باشد. تنها بتوانم يادش بدهم كه در ميان تيرگي‌ها و هرچه سختي در زندگي، هنر ديدن زيبايي‌هايش را هم، هرچند اندك، داشته باشد. روشني‌ها را هم كنار تيرگي‌ها ببيند. خوب ببيند و همه چيز را ببيند.
همين او را بس.