۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

Seats

كرايه اتوبوس از ورامين تا نيويورك چقدر مي‌شه؟!

ييهو...

ييهو پاييز كه شد، ييهو بارون گرفت و ييهو دلم پر شور شد...

پ.ن: ييهو سرما هم خوردم البته...

۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

بهار 63

آدميزاد دو كار بلد نيست، يكي حرف زدن و يكي سكوت كردن...

كتاب خوبي بود اما خوندنش كمي برام آزاردهنده بود، انگار سال‌هاست فرزين رو مي‌شناسم...

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

ترديد

حتما دوباره مي‌بينمش البته در سينمايي غير از عصرجديد!

۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

بي‌پولي

اگه بازي ليلا حاتمي و رادان رو از فيلم حذف كنيم كلا چيز خاصي ازش نمي‌مونه!

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

FAQ2

به نظرت چرا همش ايميل‌ خبرهاي بد مياد تو اينباكس و ايميل خبرهاي خوب مي‌ره تو اسپم؟!

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

غم اين خفته چند...

ياد روزي افتادم كه يكي از بچه‌هاي تازه‌وارد پيش‌دانشگاهي وقتي وارد كلاس شد و قاب عكس خ رو پشت پنجره ديد، بدون هيچ تعللي رفت و اون رو در مقابل چشمان حيرت‌زده همه‌مون خوابوند كه تصويرش رو نبينه، بعد رفت سر جاش نشست و انگار نه انگار... اگرچه تو اون روزها جز كنكور چيزي برامون مهم نبود و كسي به روي خودش نياورد اما سكوت اون لحظه، تعجب‌مون و نامانوس بودن رفتارش رو خوب يادمه... فكر كنم يه 10 سالي از بقيه جلوتر بود...

پ.ن: بيقراري كه جزو عادات هرروزه‌ست اما الان بيقرارترم... نمي‌دونم اينهمه سكوتت رو چي براي خودم معني كنم كه آروم بگيرم...

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

...

خبري در راه است...

۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

:)

از اونجايي كه ما بيشماريم، بالاخره به دست من هم رسيد!



۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

...

از بس به تار زلفت دل‌ها گرفته منزل
دل را کجا بجویم یک زلف و این همه دل...

پ.ن: من از اين اسم‌هاي جورواجور خسته شده‌ام... كاش مي‌شد رها شم...

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

صدك پر ليوان...

شايد اندك‌فايده ورود يك زن به اين كابينه صوري آنهم با عقايد ضدزن، شكسته شدن تابوي دولت‌هاي فقط مردانه و باز شدن راه براي دولت‌زنان به كابينة دولت‌مردان، باشد.

...

كشتي بي سكان در درياي طوفاني...

پ.ن: يك زلف و اينهمه دل؟!...

...

روزي دوباره تو را فتح خواهيم كرد، حتي اگر تمام كوچه‌ها و خيابان‌ها و ميدان‌هايت را امروز به اسم امنيت و انضباط و ارشاد از ون‌ها و سربازها و دوربين‌ها پر كنند...

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

...

وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، در دستشان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمین‌هایمان را داشتیم، پنجاه سال بعد، ما در دست کتاب‌های مقدس داشتیم و آنها در دست زمین‌های ما را داشتند.
(جومو کیانتا)